منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 2006242
  • بازدید امروز: 92
  • بازدید دیروز: 91
  • تعداد کل پست ها: 1283
  • ****
درباره
محمّـد تــرابـی[961]

روح بلند مدیر وبلاگ خادم قرآن محمد ترابی در اسفند ۱۳۹۸ در ۶۷ سالگی به سوی معشوق شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آرشیو مطالب
*

حدیث

*
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (394) 

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی ) 

   ( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 1 )

( قسمت ششــم )

سـوختــه عشـــق

 

( جزء اول ـ صفحه 4 )

18 ـ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ   

اینان کران ، گنگان ، کوران اند که از کفر باز نمی گردند!

 

19 ـ أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَالْمَوْتِ واللّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ

یا چون باران سختی هستند از آسمان که در آن تاریکی ها و تندر و درخش است و آنان انگشت های خود را در گوش کنند از بیم صاعقه که بایشان رسد ! و از ترس مرگ ، و خداوند بر کافران محیط و تاونده است.

20 ـ یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَ إِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

نزدیک است برق درخشنده دیده ‏ها‏ی ایشان را برباید ،  همین که آنان را جای روشن کند در آن راه  می ‏روند و چون بر آن ها تاریک کند برپای بمانند ، و اگر خداوند بخواهد شنوائی و بینائی آنان را ببرد ، بدرستی که خداوند بر هر امری توانا است.


21- یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

ای مردم خدای خویش را بپرستید و او را بندگی کنید ، خدائی که شما را و آنان که پیش از شما بودند آفرید ، تا مگر از خشم خداوندی در امان باشید و از عذاب او بپرهیزید

 

 این است خطاب خطیر و نظام بی نظیر،

سخنی پرآفرین و بر دل ها شیرین،

که جان را پیغام است

و دل را آرامش

و زبان را پرورش،

فرمان بزرگوار از خدای نامدار

به لطف خویش

به سزای کرم خویش،

که ای بندگان مرا بپرستید

و مرا خوانیـــــد

و مرا دانیــــد

که آفریدگار منم

و کردگار بنده نواز آمرزگار منم،

مرا پرستید که جز من پرستیده ای نیست

و مرا بخوانید که جز من جواب گوئی نیست،

آفریدگار منــــــــم،

چرا دیگران را می پرستید؟

بخشنده منـــــــــم

چون است که از دیگران چشم داشت دارید؟


یکی از صحابه از رسول اکرم (ص) پرسید:

سه شرط برای خدایت و برای خودت و برای یارانت شرح ده ،

حضرت فرمودند :

شرط برای خدا آن است که او را بپرستد و به او شرک نورزید ،

شرط برای خودم  آن که از آن چه خودتان و فرزندان تان

را از آن منع می کنید برای من هم منع کنید ،

و شرط برای یارانم برادری و برابری میان همه آنان است !

صحابی پرسید اینها همه برای شما ،

پس برای ما چیست ؟

فرمود برای شما بهشت است .

علت این که اینجا خدا فرمود : پروردگار را بپرستید

و در جای دیگر فرمود: خدای را بپرستید

آن است که در اینجا خطاب به عامه مردم

که عبادت ایشان بر دیــــــدار نعمت

و بواسطــــــه تربیت است ،

ولی آنجا خطاب به خاصه است

که عبادت ایشان بر دیـــــــدار منعــــــم

و بی واسطه ی تربیت و بی‌حظِ بشریت است!

همانگونه که یک جا فرمود:

ای مردم پرودگارتان را بپرهیزید

و جای دیگر فرمود خدایتان را بپرهیزید،

چه خطاب اول تعمیــــــم

و خطاب دوم تخصیــــــص دارد


که آن بهشتیان راست


 

و این حضرتیـــــــــــــــان را 

 

 

از این رو بود که جنید روزی در میان مرم بغداد ظاهر شد و گفت:

اینها مشتی بهشتی اند ولی حضرتیـــــــــــان قومی دیگرند.

و این که در آخر آیه فرمود: لَعَلَّکُـمْ تَتَّقُــونَ

آگاهی است که پرستش خداوند،

بنده را به تقـــوی و از تقــــوی به دوستی حق

و از دوستی حق به پیروزی جاودانه برساند.


از این رو در جای دیگر فرمود :

خــــــــــدا را تقــــــوی داشته باشید

به امیـــــــد این که رستــــــگار شوید

و جای دیگر فرمود :

کار نیک کنید شایــــد رستـــگار شوید.


22 ـ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءً بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّکُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ

آن خدائی که این زمین را برای شما فرشی گسترده  و آسمان را بنائی بلند برداشته ،  و فرو فرستاد ازآسمان آب ، تا میوه ‏ها‏ی گوناگون روزی شما  بیرون آورد ، پس خدای را همتا مگوئید و برای او انباز نسازید.


 
پس آن گاه شگفتی های زمین و آسمان

و پدیده هایی آن ها را دلیل بر خداوندی

و گواهی بر آفریدگاری

و یکتائی و دانائی و توانائی خود دانست،

که آسمان ها را بدون ستون و تکیه گاه بر پاداشت

و روشنائی روز را از شب دیجور برآورد

و تاریکی شب را از روشنائی روز پدید کرد،


از این عجب تر آن که روشنائی دانایی را

در نقطه خـــــون سیـــــاه دل نهاد

و روشنائی بینائی را

در نقطه سیـــــــاهی چشــــــم نهاد

تا بدانی که این روز روشن

نشان عهـــــــد دولت است

و آن شب تاریک مثال روزگار محنت،

در حقیقت می گوید:

ای کسانی که در روشنائی روز دل آرام دارید،

ایمن مباشید که تاریکی شب محنت بر اثر است،

همچنین است احوال دل،

گاهی در شب قبض

و گاه در روز بسط،

اندر شب قبض هیبت و دهشت!

و به روز بسط نعمت و رحمت!

در حین قبض، حالت بنده همه زاریدن است

و خواهش از دل ریش،

و درحال بسط همه نازیدن است و آرامش در پیش!


 

خـــدایـــا ؛

گر زارم در تــــــــو زاریدن خوش است،

ور نـــازم به تــــــــو نازیدن خوش است


 

خداونـــدا ؛

شاد بدانم که بر درگاه تــــــــو می زارم،

به امید آن که روزی در میدان فضیلت به تــــــــو نازم،

یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب اندازم.


ارباب حقایق این آیه را چنین تفسیر کنند :

که زمین رمز تن است

و آسمـــان رمـــــز عقـــــل

و ادب رمــــــــز علـــــــــم است

که بواسطه عقـــــــل حاصــل شود

و ثمــــــره  هـــــا کـــــــردار نیکـو است

که بنـــــده به مقتضای دانش خود عمل کند

 آن گاه می گوید به چنین خــــــدائی انباز نورزید،

و در پرستـــــش او دیگـــــــری را شــــــــریـــک نکنید؟


23- وَ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ

اگر شما در شور دلی و گمان و تردید هستید از آنچه ما فرو فرستادیم به بنده خویش از پیغام ها ، یک سوره مانند آن بیاورید و آن ها را که خدا می‏ دانید به گواهی جز خدای حقیقی و یگانه بخوانید ، اگر راست می‏ گوئید و توانائی دارید ؟!

آیه نخست (قبــــل) در اثبات توحیـــد

و حجت بر مشرکان عرب بود

و این آیت در اثبات نبـــــوت است

و حجت بر اهـــــل کتـــــاب و ذمت،

و کلمــــــه شهــادت مشتمل است به

اثبات توحیــــد و نبـــوت هر دو

که تا بهر تو خستــــو (*) نشود

در دایـــــــره اســــــلام درنیـــاید

و اثبات نبـــــوت به این است که

گفتــــــار او را کلام حق دانی

 و کردار او را رهبر خود گیری،

سخنان او وحی حق

و بیان او راه حق

و حکم او دین حق‌است،

و وجود او و بلاغ او

درحال حیات یا ممات،

محبت حق است!

چه آدم هنوز در پرده آب و گل بود که

راز فطرت محمد(ص)

 بر درگاه عزت کمر بسته بود

و نظر لطف حق بجان وی پیوسته ،

و سخـــــــــن :


من پیغمبر بودم درحالی که آدم میان آب وگل بود


اشاره به همین معنی‌ است


 


 و نشر بســاط عـــزت قــــــرآن

از طی قدس خویش برای آن ست که

نامحــــرم را دست رد بر سینه زند

و سوخته عشق را نقـــــاب جمــــال فرو گشاید!

 


ببینی بی نقاب آن گه جمال چهره قرآن


چو قرآن روی بنماید زبان ذکر کن گویا

 

-------------------------------------------------------------------------

(*) ( خستو = اقرار کننده ، هستو هم گفته شده )

السلام علیــک

یا اباصــالح المهـــدی



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 393    ) 

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی ) 

( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه3 )

( قسمت پنجــم )


متـاع کفــــر و دیـــــن

 

 

 

11 - وَ اِذا قِیلَ لَهُم لا تُفسِدُوا فِی الاَرضِ قالُوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحُونَ

وقتی به ایشان گویند که فساد و تباهی در زمین نکنید

در جواب گویند ما نیکوکار و سامان آوریم ( مصلح و اصلاح کننده هستیم )

12 ـ اَلا اِنَّهُم هُمُ المُفسِدُونَ وَ لکِن لا یَشعُرُونَ

آگاه باشید که آنان خود مفسد و مَفسَدَه جو هستند و عاقبت آن را نمی فهمند.

13 ـ وَ اِذا قِیلَ لَهُم آمِنُوا کَما آمَنَ النّاسُ ...

چون به ایشان گفته شود که ایمان آورید چنانکه مردم گرویدند ،

می گویند آیا ما با شما بگرویم چنانکه سبک ساران و سبک خردان ایمان آوردند ؟

آگاه باشید ! آنان خود نازیرکان و سبک خردان و سفیهـــــــانند.

 

ای خداونــــد کریـــــم،

ای کردگار حکیــــــم،

ای در وعده راست ،

و در عدل پــــــاک ،

و در فضــــــــل تمـــــــام ،

و در مهــــــــر قـدیـــــم ،

آنچه می خواهی می‌نمایی

و چنانکه خواهی می آرایی،

هر یک را نــــــامی

و در دل هر یک از تو نشانی،


داغ نبایستگی بر قومی ،


و رقم شایستگی بر قومی دیگر

 

شایسته را از راه تفضل در آورده

و ناشایسته را در کوی عدل رانده،

فضـــــل و لطـــف، ازلــــــی

و قهـــر و عـــدل، سرمــدی است

آن یک نصیب مخلصان

و این یکی بهــره منافقـــان!

خــدای مـن ؛

آه از قسمتی که پیش از من رفته ،

فغان از گفتاری که خود رائی گفته ،

چه سود  اَر شاد بُـــــوَم یا آشفته !

ترسان از آنم که قادر متعال در ازل چه گفته…

منافقان که در زیر هدم و فشار عدل افتادند

خویشتن را خود پسندیدند

و نیک نامی بر خود نهادند

و مخلصان و صحابه رسول خدا را سفهاء خواندند،

خداوند به کرم خود نیابت بداشت

 و ایشان را جواب گفت که سفیهان نه ایشانند.

آری هر کس که خویشتن را نَبُــوَد،

خـــــــدا وی را بُــــــــــــــــوَد،

هرکس فرمانبردار خدای است خدا به او پیوست،

 

خداوند محمد(ص) را گفت :

تـــــــو دوست مـــــــائی،

پسندیـــــــده مـــــائی،

تو را چه زیان که ایشان تو را نپسندند،

تو را آن باید که منت بپسندم،

دوستِ دوست پسند باید نه شهر پسند!

 

دلا خوبـان دلـی خونیـن پسنـدند 

دلا خون شو که خوبـان این پسنـدند 

متـاع کفـر و دیـن  بی مشتری نیست 

گروهی آن گـروهی ایــن پسنـدند 


 

    14- وَ اِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا ْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ

إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ 

چون مؤمنان را بینندگویند که ما ایمان آوردیم و جون با سالاران خود رسند

و از مؤمان خالی باشندمی‏گویند ما با شما هستیم همانا ما آنانرا استهزا می‏کنیم و بر آنها افسون     گرانیم  

 

 

16 ـ اللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ

اینها همانها هستند که گمراهی را خریدند و راست راهی را بفروختند و بازرگانی آنان سودمند نیامد و راست راه نبودند!

 

منافقـــــان خواستند

جمع میان صحبت مسلمانان و عشرت کافران کنند

و می خواهند هم از شما ایمن باشند هم از ایشان،

اکنون نه از شما ایمن هستند نه از ایشان.

مهـر خـود و یــار مهربانت نرسد

آن خــواه گر آنی و گر آنت نرسد

ارادت و عادت با هم نسازند ،

تاریکی شب و روشنائی روز با هم جمع نشوند ،

 در یک دل دو دوستــــــی نگنجـــد !

 

منافقان مؤمنا ن را استهزا می‌کردند

و جز آنکه در دل داشتند بر زبان می آوردند

و با دیــــــــوان خود یکی شدند

تا برگروندگان کیــــــدها ساختند

و در آن حال ایشان را عذاب در نگرفت،

نه از نتوانستن خــــــدای قهّـــــــــــار بود!

چون خداوند زود گیرنده و شتابنده نیست،

که شتابنـــــــده به عــــــذاب ،

کسی باشد که از فوت آن ترسد!

و خداوند که همیشه بر همه چیز توانا

و با هر تاونده گاونده است،

به او هیچ چیز در نگذرد و از او فوت نشود!


فرعون چهـــار صـــد سال دعوی خــــدائـــی کرد

و سر از بنــــــــدگی بیـــــرون برد.

خداوند او را در آن شوخی و سر کشی

فرا گذاشت و عــــــــذاب نفرستــــــــاد،

نـــــــه آنکـــه با وی می‌نتوانست

یا در کشور می در بایست! ـ نه!

 لکن خداوند بزرگـــــوار،

صبــــــــور و بـــــردبـــــــار،

از آن رو بودکه به گناه زود نگرفت

و موسی را به پیغام بر، بر او ساخت

و گفت : ای موسی!

رسالت مــــــرا انجــــام ده

که تـــــــــو چشم و گوش منی

و با تو دست من و یاری من است،

برو بسوی مرد ضعیف و ناتوان،

بگو نعمت من تو را مغرور کرد

و دنیــــــــا تــــو را فـــریب داد

پنداشتی که از مکر من ایمن هستی

که حَقّ مرا نشناختی

و خدائی مرا منکر شدی

آخر به کیفر خواهی رسید!


 

    17- مَثَلُهُم کَمَثَلِ الَّذِی استَوقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ

ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّیُبْصِرُونَ

 

 

صفت ایشان چون صفت کسیاست که آتشی در هامون افروخت چون گرداگرد او روشن شد

خداوند روشنائی آنهاببرد و ایشانرا در تاریکها واگذاشت که هیچ نمی بینند!

 

 

این مثل کسی است که در آغاز کار،

حالی نیکو دارد و وقتی آرمیده،

تـــن بر خدمت داشتــــــه،

دل با صحبت پرداخته،

روزی چند در این روشنائی رفته

و عمـــــــری به ســــر آورده،

ناگاه دست قدرت از کمین گاه غیب درآید

و او را در ربـــــایــــــــــــد

و آن روشنائی ارادت به تاریکی آز بدل شود

 و در بند علاقه دنیا چنان شود

که از آن رهائی نیابد،

روزگاری در طلب جیفـــه دنیا

و زینت آن به سر آرد

و روا و ناروا گِرد هم آرد

 آلوده ستم ها و بیدادها شود

و همین که کار دنیا راست ساخت

و دل بــدان باخــــــت،

 بریدِ مرگ، کمین گاه مکر بر گشاد،

که هــــــان ! رخت بــــردار

نه جای نشستن است

و نه وقت آرمیــــــــدن،

مسکین بی نــــــــوا آهی سرد از دل پر درد بر می‌کشد

و اشک گــــــــرم از دیــــــــــده همی بارد

و به روزگار خود حسرت همی خورد.

و به زبان حال این نوحه کند که :

گل ها که من از باغ وصالت چیدم 

درها که من از نوش لبت نوشیدم 

آن گل همه خار گشت در دیده من 

وان در همه از دیـده فرو باریدم 

این است که خداوند فرمود :

فَلَّما اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ…

لکن صاحب دلی باید

که رازهـــــــای قـــــرآن به گوش دل بشنـــود و بداند

و با دیده سر حقـــایـــــــق آن را ببیند و بشناسد،

اما آنان که نه گوش دل دارند تا حق بشنوند،

نه زبان حال تا با حـــــــق مناجــــات کنند،

نه دیــــــده سر تا حقیقت حق بینند،

چگـــــونه به راه راســــت رونـــد

و سخن حق پیروی کنند؟

 

همه مشکلات و گرفتاری های ما

ناشی از غیبت طولانی مولایمــــــان

محبــوب دل هـا و منجی انســان هـا

قائـم آل محمّـد (ص) حضرت امــام مهــدی (عج) است

 



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 392  )

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی )

( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه3 )

( قسمت چهـــارم )

حکـم ازلــی

 

 

6  -  إِنَّ الَّــذیِنَ کَفَـــرُوا…

 

ازاول سوره تا اینجا

اشاره به فضل و لطف خداوند است باآشنایان و دوستان

و قهر و عدل با بیگانگان و دشمنان.


خداوند را هم فضل است و هم عدل،

اگر عدل کند رواست

‌و اگر فضل کند سزا است

ولی نه هر چه عدل روا است در فضل سزا است

بلکه هر چه از فضل سزا است در عدل روا است.
یکی را به فضل بخواند و حکم او را است،

یکی را به عدل براند و خواست و اراده او را است،

نیک آن است که فضل بر عدل سالار است

و عدل در دست فضل گرفتار،

عدل پیش فضل خاموش

و فضل را حلقــه وصــــالدر گوش،

نه بینی که عدل با فضل همراه است

و شاد آن کس که فضل او را پناگاه است!

ثمره فضل سعادت و پیروزی است

و نتیجه عدل شقاوت و بیگانگی،

هر دو کاری رفته و بوده

و حکمی است ازلی

و کاری انداخته و از آن پرداخته!



خــدایــا ؛

از آن چه نخواستی چه آید؟

و آن را که نخواندی کی آید؟

نا کِشته را از آب چیست؟

و نابایسته را جواب چه؟

تلخ را چه سود ؟ گَرَش آب خوش در جوار است،

و خار را چه حاصل ؟ کو را بوی گل در کنار است،

قسمتی رفتــــــه،

نفزوده و نه کاسته،

چه تــــــــوان کرد؟

داور اعلی چنین خواست،

شیطان در اُفق بالا زیسته

و هزاران عبادت ورزیده،

چه سود داشت که نبود بایسته!


گفتم چو دلم با تـو قرین خواهد بود

مستوجب شکر و آفـرین خواهد بود

بالله که گمان نبردم ای جان جهـان

کامید مرا نتیجــه این خواهد بود



7 - خَتَمَ الُله عَلی قُلُوبِهِمْ … 


یکی را مُهر بیگانگی بر دل نهادند تا در کفر بماند،

یکی رامُهر سرگردانی بر دل نهادندتا درفترت بماند،

آن بیگانه است رانده و راه گم‌کرده

و این بیچاره در راه مانده و بغیر دوست از دوست وامانده!


بهرچ از راه باز افتی ، چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهرچ از دوست وامانی ، چه زشت آن نقش و چه زیبا


نه هرکه از کفـــر برست به ایمـــــان پیوست ،

وی آن کسی است که از خود برست ،

چه او که از کفر برست به آشنائی رسید ،

و او که از خود برست به دوستی رسید ،

و از دوستی تا آشنائی هـــــزار منزل است ،

و از دوستی تا به دوست هــــــــــــزار وادی !



8 - وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّـا…


این قصه منافقان و راز نفاق آنان است

که از دو راه به شرف پیمبر باز می‌گردد،

یکی از روی غیرت

و دیگری از روی رحمت

و خداوند او را بحکم غیرت

در پرده عصمت خویش گرفت

و نفاق منافقان را نقاب جمال وی ساخت

وز عالمــــــــان در حجاب شد

تا کسی او را به حقیقت نشناخت

و چنان که بود او را به کس ننمود،

و اگر نفاق منافقان نقاب طلعت بودی،

مردم همه خاک در نور غیب انداختی

و اگر نه شعاع از جمال به آدمیان بیش از آن کردی

که جمــــــــال عیسی با قـــــــوم او کرد

تا او را پسر خــــــــدا خواند!

همه خلق عالم زنّار شرک کشیدی

ولی آن لطف و رحمت مهتر همه عالم بود

که خداوند فرمود:

ما تو را نفرستادیم جز رحمت برای آدمیان.



9 - یُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِین آمَنُوا…


خود کردند و خون خویش بدست خود ریختند

و داغ حسرت بر جان خویش نهادند

که قصد فریب حق داشتند

و سرانجامِ آن کار نشناختند!

به بینید شوخی آدمی را چه پایان است،

ولی شرمی او را چه کران است؟

تقصیر را روی باشد و شوخی را روی نه!

تقصیر از ضعف است در خلقت آدمی،

و شوخی ستیز است و ستیز نشان بیگانگی!



 
10- فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُم اللهُ مرضا…


این است بیماری که آن را کرانه نه!

و این است دردی که آن را درمان نه!

و این است شبی که آن را بام نه،

زارتر از روز منافق روز کیست؟

که از ازل تا ابد در بیگانگی زیست!

امروز در عذاب نهانی

و فردا در حسرت جاودانی!

 

همه مشکلات و گرفتاری های ما

ناشی از غیبت طولانی مولایمــــــان

محبــوب دل هـا و منجی انســان هـا

قائـم آل محمّـد (ص) حضرت امــام مهــدی (عج) است

السلام علیــک

یا اباصــالح المهـــدی

 پس برای تعجیــــل در فـــرج مبارکشــــان دعا کنیم




موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 391    ) 

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی ) 

  ( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه2 )

( قسمت سوم )

رازهـای ملکـوتی ( مکاشفـه ی دل )

 

 


5- اُولئکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفلِحُونَ : 

آنان که به این صفتنـد

به راهنمـــائی از خـــــداونــــدنـد

و بر پیــــروزی و رستـــــــگاری هستنــد. 

این است پیروزی بزرگوار و مدح به سزا !

این است دولت بی نهایت

و کرامت بی عنــایت،

در ِ فراست براینــان گشاده،

نظر ِعنایت به دل های شان روان داشته،

چراغ هدایت در دل ها شان افروختـــه

تا آنچه دیگران را غیب است اینــان را آشکار؟

و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان باشد!


پیری را پرسیدند فراست چیست؟

گفت: ارواحی در ملکوت اعلی در حرکتند

و بر معانی غیب آگاه میشوند و از اسرار حق،

سخن مشاهده گویند نه سخن گمان.


سِری: استــاد شیخ جنیـــد؛ روزی او را گفت:

مردمان را سخن گوی و ایشان را پنـــد ده

که تــــو را وقت است

جنیـــد گفت:

خود را شایستــه این کار نمی دانم

و استحقاق آن را در خود نمی بینم!

تا آنکه شی پیغمبر (ص)  را در خواب دید

که وی را گفت مردمان را سخن گوی!

گفت من همان شب پیش از بامداد

برخاستم و به خانه (سری) رفتم

در را کوبیــــــدم

سری بیــــــامد و گفت:

سخن ما را نپذیرفتی تا عاقبت به تو گفتنـــد!

برو با مردم سخن گـــــــو!

روز دیگر جنید در مسجد جامع بغـــداد بنشست

و خبر در شهـــر افتـــاد که جنیــد سخن می‏گوید

غلامی نصــرانی ناشنـــاس بیامــد و از جنیـــــد پرسیـــــد:

این که گفته اند از  فراست مؤمن بپرهیـزید، چه معنی دارد؟

جنید سر را بلنــد کرد و گفت:

مسلمان شو که وقت آن رسیـــده است

پس غلام اســـــــلام آورد!

پس شما مردم با ایمان بنگرید

و نیکــــــو تأمــــل کنیـــــد

تا بر فراست امثـال (سری) و (جنیـد) شک و گمان نبرید

و اعتـــراض نکینـــد

که گوهر آدمی بر مثال آینــــه ای است رنگ گرفتـــه،

تا آن رنگ بر روی دارد هیچ صورت در او پدید ناید،

و چون صیقــــل دادی

همه صورت ها در آن پیـــــدا شود. 

و این دل بنـــــده ی مؤمن

تا کدورت گنـــــاهـــــان بر آن است

هیچ چیـــــــز در آن پیــــــــدا نیست

و حالات غیبی در آن نمودن نگیرد

و چون گناهان از آن زدوده شد،

رازهـــــای ملکــــــــوتی

و اسرار غیبی در آن نمودن گیــــرد!

و این خود مکاشفــــه ی دل است،

و هم چنـــانکه دل را مکاشفه است

جان را معاینــــه است،

چه که مکاشفه به خاستــــن عائق هاست

میان دل و میان حق

و معاینـــــه هم دیـــــــداری است

که تا با دل است هنـــــــوز با خبــــــر است

و چون  به جان رسید به عیـــــــــان رسد!

 

خواجه (ره) به زبان کشف این رمز را بیرون داده

و مُهر بیگانگی از آن برگرفته ، می‏گوید:

روز اول میان جان و دل قصّه ای برفت

که نه آدم و حوا بود نه آب و گل،

حق حاضر بود حقیقت حاصل،

دل پرسیـــد، جان پاسخ داد،

دل را واسطه در میـــــــان بود

ولی جـــان را خبــــر عیــــــان بود،

دل هزاران مسئله از هرجا و هر چیـــــز پرسیـــد

و جـــان همــــــــه را پاســــــخ داد،

در یک سو نه دل از پرسش سیـــر شد

و نه جــــــــان از پاســـــــــخ،

هرچه دل از خبـــــر پرسید

جان از عیــــــان گفت

تا دل با عیــــــان بازگشت

و خبــــــر را فــــرا آب داد!

دل از جـــان پرسیــــد:

وفــــــــا چیست ؟

گفت: عهد دوستی را درمان بستن!

پرسید فنــــــا و بقــــا چیست ؟

گفت: فنـــا از خودی خود برستن،

و بقــــا به حق پیــــوستن.

پرسیـــــــد: بیگانه و مزدور و آشنــــا  کیست؟

گفت: بیگانه آن که رانده شده

و مزدور آن که در راه مانده شد.

و آشنـــــــا  آن که خوانده شده.

پرسید: عیـــان و مهــــر و نــــــاز چیست؟

گفت: عیــــــان رستاخیــــز است،

و مهـــر آتش خون آمیــــــز

و نــــــاز، نیـــــــاز را دست آویز

دل گفت بیفـــــزا،

جان گفت: عیــان با بیــان بدساز است

و مهــــــر با غیـــــــرت انبـــــاز،

و آنجا که نـاز است قصّه دراز است.

دل گفت بیفـــــزا،

جان گفت: عیان شرح نپذیرد،

مهــر خفتـــه را به راز گیــــرد،

و نازنده به دوست هرگز نمیــــــرد.

دل از جان پرسید:

کس به خود به این روز رسیــد؟

جان گفت: از حق پرسیدم؟ 

فرمود: یافت من به عنایت است

و پنداشتن که به خود می‏توان به من رسیدن جنایت است.

در این جا سخن میان جان و دل به سر رسید

و حقِّ سخن در گرفت

و جا و دل شنوا شدند

تا سخن عالی شد

و جا از شنـــــــونده خـــــالی!

اکنون نه دل از ناز دمی بیاساید،

و نه جــــــان از لطف و عنایت، 

دل در قبضه کرم است

و جان در کنف حرم،

نه از دل نشان پیدا

و نه از جان اثر هویدا !

در هست و نیست کرم است و در عیان خبر،

و سرتاسر قصّه ی جان و دل توحید است و بس.(*) 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

(*)به ذوق اهل عرفان دل چهار گونه است:

 1- دل برهنه از علاقه ها

که در آن نوری افروخته و آن دل مؤمنان است.

 2- دل پوشیده از غلاف

که روی آن پرده پوشیده و آن دل کافران است.

 3- دل که در آغاز روشنی کمی داشت

ولی تاریک شد و آن دل منافقان است.

 4- دل که در آن هم ایمان است و هم نفاق

و آن دل فاسـقـــــــــان است.

حضرت رسول (ص) فرمودند:

ایمان افراد به زبان است

که نگاهدارنده ی جان و مال است

و تصدیق به جنان که معرفت دل است

و عمل به ارکان که کردار به ظاهر است.

 

">

 

خواجه (ره) به زبان کشف این رمز را بیرون داده

و مُهر بیگانگی از آن برگرفته ، می‏گوید:

روز اول میان جان و دل قصّه ای برفت

که نه آدم و حوا بود نه آب و گل،

حق حاضر بود حقیقت حاصل،

دل پرسیـــد، جان پاسخ داد،

دل را واسطه در میـــــــان بود

ولی جـــان را خبــــر عیــــــان بود،

دل هزاران مسئله از هرجا و هر چیـــــز پرسیـــد

و جـــان همــــــــه را پاســــــخ داد،

در یک سو نه دل از پرسش سیـــر شد

و نه جــــــــان از پاســـــــــخ،

هرچه دل از خبـــــر پرسید

جان از عیــــــان گفت

تا دل با عیــــــان بازگشت

و خبــــــر را فــــرا آب داد!

دل از جـــان پرسیــــد:

وفــــــــا چیست ؟

گفت: عهد دوستی را درمان بستن!

پرسید فنــــــا و بقــــا چیست ؟

گفت: فنـــا از خودی خود برستن،

و بقــــا به حق پیــــوستن.

پرسیـــــــد: بیگانه و مزدور و آشنــــا  کیست؟

گفت: بیگانه آن که رانده شده

و مزدور آن که در راه مانده شد.

و آشنـــــــا  آن که خوانده شده.

پرسید: عیـــان و مهــــر و نــــــاز چیست؟

گفت: عیــــــان رستاخیــــز است،

و مهـــر آتش خون آمیــــــز

و نــــــاز، نیـــــــاز را دست آویز

دل گفت بیفـــــزا،

جان گفت: عیــان با بیــان بدساز است

و مهــــــر با غیـــــــرت انبـــــاز،

و آنجا که نـاز است قصّه دراز است.

دل گفت بیفـــــزا،

جان گفت: عیان شرح نپذیرد،

مهــر خفتـــه را به راز گیــــرد،

و نازنده به دوست هرگز نمیــــــرد.

دل از جان پرسید:

کس به خود به این روز رسیــد؟

جان گفت: از حق پرسیدم؟ 

فرمود: یافت من به عنایت است

و پنداشتن که به خود می‏توان به من رسیدن جنایت است.

در این جا سخن میان جان و دل به سر رسید

و حقِّ سخن در گرفت

و جا و دل شنوا شدند

تا سخن عالی شد

و جا از شنـــــــونده خـــــالی!

اکنون نه دل از ناز دمی بیاساید،

و نه جــــــان از لطف و عنایت، 

دل در قبضه کرم است

و جان در کنف حرم،

نه از دل نشان پیدا

و نه از جان اثر هویدا !

در هست و نیست کرم است و در عیان خبر،

و سرتاسر قصّه ی جان و دل توحید است و بس.(*) 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

(*)به ذوق اهل عرفان دل چهار گونه است:

 1- دل برهنه از علاقه ها

که در آن نوری افروخته و آن دل مؤمنان است.

 2- دل پوشیده از غلاف

که روی آن پرده پوشیده و آن دل کافران است.

 3- دل که در آغاز روشنی کمی داشت

ولی تاریک شد و آن دل منافقان است.

 4- دل که در آن هم ایمان است و هم نفاق

و آن دل فاسـقـــــــــان است.

حضرت رسول (ص) فرمودند:

ایمان افراد به زبان است

که نگاهدارنده ی جان و مال است

و تصدیق به جنان که معرفت دل است

و عمل به ارکان که کردار به ظاهر است.

 

" alt="

 

خواجه (ره) به زبان کشف این رمز را بیرون داده

و مُهر بیگانگی از آن برگرفته ، می‏گوید:

روز اول میان جان و دل قصّه ای برفت

که نه آدم و حوا بود نه آب و گل،

حق حاضر بود حقیقت حاصل،

دل پرسیـــد، جان پاسخ داد،

دل را واسطه در میـــــــان بود

ولی جـــان را خبــــر عیــــــان بود،

دل هزاران مسئله از هرجا و هر چیـــــز پرسیـــد

و جـــان همــــــــه را پاســــــخ داد،

در یک سو نه دل از پرسش سیـــر شد

و نه جــــــــان از پاســـــــــخ،

هرچه دل از خبـــــر پرسید

جان از عیــــــان گفت

تا دل با عیــــــان بازگشت

و خبــــــر را فــــرا آب داد!

دل از جـــان پرسیــــد:

وفــــــــا چیست ؟

گفت: عهد دوستی را درمان بستن!

پرسید فنــــــا و بقــــا چیست ؟

گفت: فنـــا از خودی خود برستن،

و بقــــا به حق پیــــوستن.

پرسیـــــــد: بیگانه و مزدور و آشنــــا  کیست؟

گفت: بیگانه آن که رانده شده

و مزدور آن که در راه مانده شد.

و آشنـــــــا  آن که خوانده شده.

پرسید: عیـــان و مهــــر و نــــــاز چیست؟

گفت: عیــــــان رستاخیــــز است،

و مهـــر آتش خون آمیــــــز

و نــــــاز، نیـــــــاز را دست آویز

دل گفت بیفـــــزا،

جان گفت: عیــان با بیــان بدساز است

و مهــــــر با غیـــــــرت انبـــــاز،

و آنجا که نـاز است قصّه دراز است.

دل گفت بیفـــــزا،

جان گفت: عیان شرح نپذیرد،

مهــر خفتـــه را به راز گیــــرد،

و نازنده به دوست هرگز نمیــــــرد.

دل از جان پرسید:

کس به خود به این روز رسیــد؟

جان گفت: از حق پرسیدم؟ 

فرمود: یافت من به عنایت است

و پنداشتن که به خود می‏توان به من رسیدن جنایت است.

در این جا سخن میان جان و دل به سر رسید

و حقِّ سخن در گرفت

و جا و دل شنوا شدند

تا سخن عالی شد

و جا از شنـــــــونده خـــــالی!

اکنون نه دل از ناز دمی بیاساید،

و نه جــــــان از لطف و عنایت، 

دل در قبضه کرم است

و جان در کنف حرم،

نه از دل نشان پیدا

و نه از جان اثر هویدا !

در هست و نیست کرم است و در عیان خبر،

و سرتاسر قصّه ی جان و دل توحید است و بس.(*) 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

(*)به ذوق اهل عرفان دل چهار گونه است:

 1- دل برهنه از علاقه ها

که در آن نوری افروخته و آن دل مؤمنان است.

 2- دل پوشیده از غلاف

که روی آن پرده پوشیده و آن دل کافران است.

 3- دل که در آغاز روشنی کمی داشت

ولی تاریک شد و آن دل منافقان است.

 4- دل که در آن هم ایمان است و هم نفاق

و آن دل فاسـقـــــــــان است.

حضرت رسول (ص) فرمودند:

ایمان افراد به زبان است

که نگاهدارنده ی جان و مال است

و تصدیق به جنان که معرفت دل است

و عمل به ارکان که کردار به ظاهر است.

 

" />



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (390)

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی )

( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه2 )

( قسمت دوم )

درجـه عالـی یقیــن

 

3ـ اَلَّذِیِنَ یؤمِنونَ بِالْغَیبِ :

خــــدای نادیـــــــده را دوست دارند

و به یگانگی او اقـــــرار دهنــــد

و به یکتــــــــائی او  در ذات و صفات ایمان دارند

و رسالت پیـــامبـــــر او را بپــذیرند

و به راه او راست روند.

 

گفته اند که : غیب بر سه گونه است :

 1 ـ آن که از چشم و از خرد ، هر دو پوشیــده

2 ـ آن که تنها از خرد پوشیـــده

3 ـ آن که تنها از چشم پوشیـــده.

غیب اول راجع به خـــداونــــــــد است ،

غیب دوم راجع به صورت ها و رنگ هاست

که از خرد پنهان ولی به چشم آشکار است،

غیب سوم راجع به فرشتگان است

که از چشم پنهان ولی در خرد آشکار است.


وَ یُقیِمونَ الصَّلوهَ :

و مؤمنان نماز گزارند که گوئی در خـــدا می‌نگرند

و با او راز و نیــــــــاز  می‌کننـــــد

 

چنانکه پیـــامبر (ص) فرمودند:

خـــدا را پرستش کن مانند اینکه او را می‌بینی

و اگر او را نبینی او تو را می بیند.


و نیز فرمودند:

وقتی بنــده خـــدا به نمـــــــــاز می‌ایستــد

میان چشمان خـــداونـــــد است.

چون به نمــــاز ایستی کوشش کن تا

اندیشه با نمـــــــاز داشته باشی

و دل بـــــا راز پـــــــردازی

و به ادب باشی

و دل از نعمت برگردانی

و قدر راز ولی نعمت بدانی

که دون همت کسی است که

راز ولی نعمت یافته

و دل به نعمت مشغول دارد.


وَ مِمّا رَزَقنا هُمْ یَنْفِقُونَ :

نعمتی که مومنان را دادیم

و نواختی که بر ایشان نهادیم

به شکر آن نعمت و آن نوازش قیــام کننـد

و به فرمان شرع، درویشان را نــوازنـــد

و با ایشان مواســـــات‌کننــد

و در گرفتن صدقه ها آنان را نایبــان حق شناسنـــد

 آری اهل شریعت را اندکی صدقه دادن تبــرّع است

ولی اهل حقیقت هر چه دارند بذل کننــــد

و نیز خود را مقصر داننــــد!


کسی از شبلی پرسیدند :

زکات 200 دینـــار چند دینــــــــار است؟

گفت: از آن خود می پرسی یا از آن من ؟

گفت : مگر زکات دادن من و تـــو فرق دارد؟

گفت: اگر تـو دهی زکات آن پنــج دینــــار است

و اگر من دهم همه دویست دینــــار است!

آنها که زکات دادند گویند:

بار خدایـــا ؛

به آنچه ما دادیم از ما راضی و خشنود هستی؟

ولی آن ها که تمـــام مـــال را دادند

خــــداونــــــــد به آنان می‌گوید

از این انفاق که کردی از ما راضی هستی؟

ببین تفـاوت میـــان دو رضـــایت از کجا است تا به کجا !


4- وَالَّذینَ یُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیکَ :

این آیه صفت متقیان و اثبات ایمان ایشان است

به قرآن و آنچه از آسمان فرود آمد،

از پیغام و نشان به زبان پیمبران که

خـــداونـــد آنان را بستــود

و بپسنـــدیـــد

و پــذیــــرفــت

و هر شرفی و کرامتی که امتــــان گذشته را بود

اینــــــــــان را داد

و بر آن بیفــــــزود

و هر بار گرانی و سختی که بر آنان بود

 از اینــــــان فــرو نهــــــاد

 آنان را روزگار عمل درازتر بـــــود

و این امّت را مجـــــال توبت بیشتــــر،

آنان را توبت وقتی بود و عقوبت ساعتی

ولی گناهان این امّت را

مجال توبت تا وقت نزع است

و عقوبت در مشیت الهی است!

مؤمنــــــان حقیقی

به روز رستـــــــــــــاخیــــز

 این چنین در یقیــن هستنــد

که پیامبـــر (ص) از یکی از آنان پرسیــدند:

چگونه شب یه روز آوردی؟

گفت: با ایمــــان حــقّ و حقیقی،

گوئی با اهل بهشت هستم!

و به عرش الهی نظر می‌فکنم!

پیامبـــر (ص) فرمودند:

این است درجه عالی یقیــــن!

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 


این جمعه هم گذشت و نیامد !

 

همه مشکلات و گرفتاری های ما

ناشی از غیبت طولانی مولایمــــــان

محبــوب دل هـا و منجی انســان هـا

قائـم آل محمّـد (ص) حضرت امــام مهــدی (عج) است

 

السلام علیــک

یا اباصــالح المهـــدی

 

 پس برای تعجیــــل در فـــرج مبارکشــــان دعا کنیم




موضوع :


<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


* *