نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 391    ) 

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی ) 

  ( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه2 )

( قسمت سوم )

رازهـای ملکـوتی ( مکاشفـه ی دل )

 

 


5- اُولئکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفلِحُونَ : 

آنان که به این صفتنـد

به راهنمـــائی از خـــــداونــــدنـد

و بر پیــــروزی و رستـــــــگاری هستنــد. 

این است پیروزی بزرگوار و مدح به سزا !

این است دولت بی نهایت

و کرامت بی عنــایت،

در ِ فراست براینــان گشاده،

نظر ِعنایت به دل های شان روان داشته،

چراغ هدایت در دل ها شان افروختـــه

تا آنچه دیگران را غیب است اینــان را آشکار؟

و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان باشد!


پیری را پرسیدند فراست چیست؟

گفت: ارواحی در ملکوت اعلی در حرکتند

و بر معانی غیب آگاه میشوند و از اسرار حق،

سخن مشاهده گویند نه سخن گمان.


سِری: استــاد شیخ جنیـــد؛ روزی او را گفت:

مردمان را سخن گوی و ایشان را پنـــد ده

که تــــو را وقت است

جنیـــد گفت:

خود را شایستــه این کار نمی دانم

و استحقاق آن را در خود نمی بینم!

تا آنکه شی پیغمبر (ص)  را در خواب دید

که وی را گفت مردمان را سخن گوی!

گفت من همان شب پیش از بامداد

برخاستم و به خانه (سری) رفتم

در را کوبیــــــدم

سری بیــــــامد و گفت:

سخن ما را نپذیرفتی تا عاقبت به تو گفتنـــد!

برو با مردم سخن گـــــــو!

روز دیگر جنید در مسجد جامع بغـــداد بنشست

و خبر در شهـــر افتـــاد که جنیــد سخن می‏گوید

غلامی نصــرانی ناشنـــاس بیامــد و از جنیـــــد پرسیـــــد:

این که گفته اند از  فراست مؤمن بپرهیـزید، چه معنی دارد؟

جنید سر را بلنــد کرد و گفت:

مسلمان شو که وقت آن رسیـــده است

پس غلام اســـــــلام آورد!

پس شما مردم با ایمان بنگرید

و نیکــــــو تأمــــل کنیـــــد

تا بر فراست امثـال (سری) و (جنیـد) شک و گمان نبرید

و اعتـــراض نکینـــد

که گوهر آدمی بر مثال آینــــه ای است رنگ گرفتـــه،

تا آن رنگ بر روی دارد هیچ صورت در او پدید ناید،

و چون صیقــــل دادی

همه صورت ها در آن پیـــــدا شود. 

و این دل بنـــــده ی مؤمن

تا کدورت گنـــــاهـــــان بر آن است

هیچ چیـــــــز در آن پیــــــــدا نیست

و حالات غیبی در آن نمودن نگیرد

و چون گناهان از آن زدوده شد،

رازهـــــای ملکــــــــوتی

و اسرار غیبی در آن نمودن گیــــرد!

و این خود مکاشفــــه ی دل است،

و هم چنـــانکه دل را مکاشفه است

جان را معاینــــه است،

چه که مکاشفه به خاستــــن عائق هاست

میان دل و میان حق

و معاینـــــه هم دیـــــــداری است

که تا با دل است هنـــــــوز با خبــــــر است

و چون  به جان رسید به عیـــــــــان رسد!

 



موضوع :