سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 1988933
  • بازدید امروز: 46
  • بازدید دیروز: 62
  • تعداد کل پست ها: 1283
  • ****
درباره
محمّـد تــرابـی[962]

روح بلند مدیر وبلاگ خادم قرآن محمد ترابی در اسفند ۱۳۹۸ در ۶۷ سالگی به سوی معشوق شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آرشیو مطالب
*

حدیث

*
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 735 )                                                                               


ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )


( قسمــت ســی و دوّم )


رَقَــم آشنـــائی

 

( جزء نهــم صفحه 165 آیه 129 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

قالُوا أُوذینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ

وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ


تفسیـــر لفظـــی :

( قوم موسی (ع) به او ) گفتند: پیش از آن که به سوى ما بیایى آزار دیدیم ، (هم اکنون) پس از آمدنت نیز آزار مى بینیم ! (کى این آزارها به سر خواهد آمد؟ (موسی) گفت : امید است پروردگارتان دشمن شما (فرعون) را هلاک کند ، و شما را در زمین جانشین (آنها) سازد، تا ببیند چگونه عمــــــــــل مى کنید. 

[ و اینک نیز می بینیم که چگونه عمـــــــــــل می کنند !!! ]


تفسیر ادبی و عرفانی :   

 

بر ذوق اهل معرفت :

عدوّ در این جا اشاره به نفس اَمّاره است ، که مصطفی (ص) فرمودند :

دشمن ترین دشمنان تو نفس تـــــــــو است که میان دو پهلوی تـــــو است !  

و زمین در این آیه اشارت است به اعضاء و جوارح تن ، که اصل آن خاک است !

و خلیفه در این آیه اشارت است به دل ، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد !

 

و می فرماید :

از لطف و کرم الهی گوش دارید ،

که شما را بر نفس اماره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید ،

و راه شهوت و هوای باطل را بر او به بندید ،  

مصطبه ی نفس را خراب کنید ،

و کعبــه ی دل را آبـــاد سازید ،

تا نفس اسیر شود ،

و دل بر تن امیــــر شود !  

نفس در خود بمیرد ،

و دل به حق زندگی گیرد ،  

دشمن برود و دوست نبازد !

هرگز که دیده که آشنا با بیگانه سازد ؟!


آمــــد برِ من کارد کشیـــــــــده برِ من


گفتا که در این شهر تو باشی یا من !

 

تا به بیند چگونه عمل می کنید ،

و چگونه شکر نعمت خدا را می گزارید ؟

که عقوبتشان رنگارنگ آمد ،

و مخالفتشان گوناگون بُوَد !  

عقوبت به قدر خیانت و مؤاخذت به اندازه مخالفت ،

چندان بلیّات و نکبــــات بر ایشان بگشادند

و ایشان را در محنت و شدّت بگردانیدند ،

و سخت تر عقوبت آن بُوَد که دیده ی باطن نداشتند !

تا در یابند که از ما که باز مانده ؟ و چه گم کرده اند ؟


اندر همه عمرِ من شبی وقت نماز


آمد برِ من خیال معشوقــه فــراز !


برداشت نقاب من مرا گفت بنــــاز


باری بنگر که از که ماندستی باز !


(134) وَ لَمّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ

لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنی إِسْرائیلَ

 

هنگامى که بلا بر آنها (بنی اسرائیل) مسلّط مى شد، مى گفتند :

 اى موسى! از پروردگارت براى ما بخواه به عهدى که با تو کرده ، رفتار کند .

اگر این بلا را از ما مرتفع سازى ، به یقین به تو ایمان مى آوریم ،

و بنى اسرائیل را با تو خواهیم فرستاد .


.... اگر ایشان (بنی اسرائیل ) را بصیرتی بود ،

از حقیقت شمّه ای آشنائی داشتی !

بجای آن که گفتند ( رَبَّکَ) [ خدای خود را بخوان ]

می گفتند : ( رَبَّنـــا ) [ خدای ما را بخوان ] !

و به دیده ی عبرت می نگریستند تا آن عذاب ها باعث پاکی آن ها شود ،

لکن چه سود که رقم آشنائی در ازل بر ایشان نکشیدند ،

و جز داغ مهجوری بر ایشان ننهادند !

این بود که هرچه آیات قدرت ، بیشتر دیدند از جادّه ی حقیقت دور تر افتادند ،

عهدی که کردند به سر نبردند ،

و از خود بی وفائی و بیگانگی نمودند !

که از ازل بی وفا و بیگانه بودند ! !

 

 

[ ننگ بر آن ها که ننگ بشریت بودند و هستند ،]


[ نفرین بر آن ها که نفرین شده ی ازلی هستند ،]


[ مرگ بر آن ها که از انسانیت بوئی نبرده اند ! ]

بیا تا ظلم ظالمان پایان پذیرد ،


و دل رنــــــــــج دیدگان آرام گیــــــرد ،


و حکومت عـــدل در جهــــــان برقرار شود

 



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 734 )                                                                             


ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )


( قسمــت ســی و یکم )


نتیجـه ی عصیـان

 

 ( جزء نهــم صفحه 165 آیه 109 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

وَ  قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ  لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ

وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنائَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِسائَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ


تفسیـــر لفظـــی :

 

و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آیاموسى و قومش را رها مى کنى که در زمین فساد کنند، و تو و خدایانت را رها سازد؟!  گفت: بزودى پسرانشان را مى کشیم ، و زنانشان را (براى خدمت کارى) زنده نگه مى داریم ، و ما بر آن ها کاملاً مسلّطیم


تفسیر ادبی و عرفانی :  

 

 

نوشتـــــه اند :

روزی جبرئیل به صورت مردی نزد فرعون ظاهر شد و پرسید : چه گوئی در مورد مردی که بنده ای دارد و او را مال و جاه و نعمت دهد ! آن گاه آن بنده بر خواجه ی خویش عصیان و تمرّد آرد ؟ و بخواهد که بر او مهتر شود ؟ فرعون گفت : جزای چنین کسی آن است که او را به آب بکُشند ! از حضرت ربّ عزّت فرمان آمد که : ای جبرئیل ؛ این فتوا و نظر را در نظر داشته باش تا آن روز که گوئی : ای فرعون ؛ این غرقاب نتیجه ی آن عصیان و تمردی است که نسبت به خداوند آفریننده و نعمت دهنده ی خود کردی !

 

فرعونِ بی عون ؛ آن مهجور مملکت ، و مطرودِ درگاهِ عزت ، و زخم خورده ی عدلِ ازل ، چون خود را در برابر موسی (ع) بر مقام عجز دید ، و در کار ملک خود وهن دید ، و قبطیان از او طلب می کردند تا بر موسی و قوم او تطاول جوید و همی گفتند : آیا موسی و قومش را وا می گذاری ؟ که در زمین فساد کنند و تو را و خدایان تو را واگذارند ؟ آن بخت برگشته را ننگ آمد که قصور قدرت و ناتوانی خود را به ایشان نماید ، یا به ضعف و عجز خود اعتراف کند ، همی زبان به تهدید بگشاد و گفت : پسران آن ها می کشیم و زنانشان را زنده می گذاریم ! آری او تدبیری به باطل همی ساخت ، و خداوند هم تقدیری به باطن همی کرد که انتقام گرفت و همگی را در دریا غرق نمود .

 

 

[ و عجب این که این قوم و مدعیان صهیونیسم یهــــود اینک ؛ هم پسران فلسطینیان را می کشند و هم زنانشان را ! هم مردانشان را می کشند و هم کودکان شان را ! هم مردم را می کشند و هم خانه ها را ویران می کنند ! ولی بدانند که طبــــق وعــــــده ی قـــــرآن ، این آخرین مرتبه ی برتری آن ها خواهد بود ، و به زودی برای همیشه از صفحه روزگار محو خواهند شد ]  

 

 

 

ما زنده از آنیـــــم که آرام نگیـــریـــم


موجیم که آســودگی ما عدم ماست

 

 

برای سلامتی و خشنودی امـــام و مقتــــدا و مولایمان


 قائـم آل محمّـــــد (ص)

 

و برای تعجیل در فـــرج مبــــارکشان

  

دو رکعت نماز مخصوص و یکصد صلوات


 



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 733 )                                                                               


ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )


( قسمــت سی ام )


بـوی خـوش آشنــائی

 

 

 

 ( جزء نهــم صفحه 164 آیه 115 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

قالُوا یا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ


تفسیـــر لفظـــی :

(و چون روز مبارزه فرا رسید. ساحران) گفتند :

اى موسى ! یا تو (وسایل سحرت را) بیفکن ، یا ما مى افکنیم

 

تفسیر ادبی و عرفانی :   

(ساحران) گفتند : آیا تو می افکنی یا ما ؟

موسی چون از ایشان این شنید ،

پیش خود گفت از ایشان بوی آشنــــائی می آید !

که حرمت می شناسند !


 

پس چون جمال ارادت بر دل های ایشان کمند افکند ؛

و جلال عزت دین برقعِ عزت فرو گشاد ؛

و جمال خود به ایشان نمود ،

خورشید دولت دین از افق عنایت شان برآمد ،

و ماه روی معرفت ناگاه از در درآمد !

پیک سعادت در رسید ،

و از دوست خبر آمد که :

خیز جانا که خانه آراسته ام !

بسی ناز و راز که من از بهر تو ساخته ام ،

آنان برای شکر این نعمت به سجده افتادند ،

و آمَنّــــا گفتند ؛

 

 

و به زبان حال ، فرعون را گفتند :

اگر ســـرِ تَــــن را ببُـــــری ، سرِ دل را چه کنی ؟

آن دستی که به چون تو بدبختی برداشته ایم ، بریده بــــه ! 

آن پــــائی که بر بساط تـــــــــو بی چاره ای نهاده ایم ، شکسته بــــه ! 

و آن زبان که بر تعظیم چون تو بخت برگشته ای ثنا گفتم ایم ، لال و گنگ بــــه ! 

که آن آفریننده ی جهان مهر خود به وجود آن عزیزان همی راند ،

و به حکم کَرَم و لطف ، همی گفت :

اگر دست و پا و زبان شما در این دعوی برفت ؛

باک مدارید ؛ که من شما را سمعی دهم به از آن !

و بَصَـــــــــــری دهـــم بــــــــه از آن !

تا با آن به من بشنوید و به من بنگرید !

 

در دلم بود که جـــان در ره جـانـــــان بدهم

جان ز من نیست که در مقدم او جان بدهم


جام می ده که در آغوش بتـــی جـــــا دارم

که از آن جایــــزه بر یوسف کنعــــان بدهم

تا شدم خـــادم درگاه بت بـاده فـــــــروش

به امیـــران دو عالَـــم همه فرمـــان بدهم

از پریشـــانی جانـــم ز غمش باز مپـــرس

سر و جــان در ره آن زلف پریشـــان بدهم

زاهد ؛ از روضه ی رضوان و رخ حور مگـوی

خَم زلفش نه به صد روضه ی رضوان بدهم


شیــخ محراب ؛ تـو در وعده ی گلزار بهشت

غمــزه ی دوست نشاید که من ارزان بدهم

[ دیوان امام خمینی (ره) ص 162 ]



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 732 )                                                                               

ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )

( قسمــت بیست و نهـم )


کلیـد گنـج اســرار


 

( جزء نهــم صفحه 164 آیه 109 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

 

قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ


تفسیـــر لفظـــی :

 

اشراف قوم فرعون گفتند : بى شک ، این ساحرى ماهر و داناست


      

تفسیر ادبی و عرفانی :   

 

دلیل ها روشن است و معجـــزه پیدا و کــــرامت ظاهر ،

لکن چه سود دارد کسی که رانده ی ازل گشت و خفته ی ابد ؟


هرچند که موسی (ع) معجزه و آیت پیش نمود ؛

ایشان (فرعونیان) را حیــــرت و ضلالت بیش فزود ،

موسی (ع) در حقیقت یـــد بیضا می نمود ،

و ایشان او را رتبتِ ساحری برتر و بالاتر می نهادند !

که این است جادوگر دانا ،

این است جادوگر استـــاد !

و یا استـــاد جادوگـــران !

 

 

 

چنان که کافران قریش ؛

چون از مصطفی (ص) معجـــزه دیدند گفتند :

این جــــــــــــــادو است !

پس بدان که کار ، نمـــــودن دارد نه دیــــــدن !

آنان از آن رو حقیقت را ندیدند ؛ که به آن ها ننمـــــــودند ،

و از آن جهت راه بُردار نشدند ؛

که شایسته ی راه راست نبودند !

جادوگرانِ فرعون را بنمـــــودند ،

لاجرم چه دیدند و به چه جائی رسیدند ؟

انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند ،

و به مقام شهیدان و صدّیقان رسیدند !

عهـــــــــدنامـــــــــه ی ازل دیدند ،

و به دولت خانه ی ابد رسیدند !

کلیـــــد گنـــــــج اســـــــــرار دیدند ،

و در فردوس برین با ابرار به جوار پروردگار رسیدند !

ساحران چون در آن میدان حاضر شدند ؛

و اسباب جادوئی را به غایت بساختند ،

و چپ و راست کردند ،

مهتــــرِ ایشان گفت :

بنگرید تا شماره ی یاران موسی چند برآید ؟

گفتند : او را یارانی نیست !

مردی می بینیم تنهــــــــا و عصائی در دست !

گفت : آه ، از آن تنهــــــائی و یکتائی !

آن مردِ یکتــــــــا هرگز تنهـــــــــا نَبُوَد !

گرچه تنها رود ، بی یــــــــــار نباشد !

دانیــــــــد چه باید کرد ؟

او را حرمتی شایستــــه بباید ،

و خود ، کاری را ببـــــــــاید ســـــاخت !


پس همگی به موسی ایمان بیاوردند !



 

درد خواهــــم ، دوا نمی خواهــم

غصه خواهم ، نــــوا نمی خواهم !


عاشقم ، عاشــــقم مــــــریض تو ام

زین مرض من شفــــــــا نمی خواهم

من جفـــــایت به جــــــــــان خریدارم

از تـــــو ترکِ جفـــــــــــا نمی خواهم

از تـــو جانا جفـــــــــا ، وفـــــــا باشد

پس دگر من وفــــــــــــا نمی خواهم

تــــو صفـــــای منی و مــــروه ی من

مــــــروه را با صفـــــــــا نمی خواهم

صوفی از وصل دوست بی خبر است

صوفیِ بی صفـــــــــــــا نمی خواهم

تـــــو دعــــای منــــی تــــو ذکر منی

ذکــــر و فکـــــر و دعـــا نمی خواهم

هر طـــــرف رو کنـــــم توئی قبلـــــه

قبلـــه ، قبلــه نمــــــــا نمی خواهم

هرکـــه را بنگــــری فـــدائیِ توست

من فدایـــــم ، فــــــــدا نمی خواهم

 

همه آفـــــــــاق روشن از رُخ توست

ظاهـــری جای پــــــــا نمی خواهم !


[ دیوان امام خمینی (ره) ص 160 ]

 



  من این دنیای فانی را نمی خواهم نمی خواهم

  من این لذّات آنی را نمی خواهم نمی خواهم

  بجز محبوب یکتایم نمی دانم نمی دانم

  بجز آن یار جانی را نمی خواهم نمی خواهم

  بجز راه وصالش را نمی پویمنمی پویم

  جز این ره، کامرانی را نمی خواهم نمی خواهم

به فطرت ، عشق پاکش را به دل دارم  به دل دارم

دگر معشوق ثانی را نمی خواهم نمی خواهم

  دلم از وی نشانی را به من داده به من داده
   
  ز دیگر کس، نشانی را نمی خواهم نمی خواهم

به جز یار حضوری را نمی یارم نمی یارم

سبکبارم ، گرانی را نمی خواهم نمی خواهم

  بجان ، درد و غم او را خریدارم خریدارم

ز غیرش ، مهربانی را نمی خواهم نمی خواهم

  دل بشکسته می خواهد ، ندانستم ، ندانستم

  دگر من ، شادمانی را نمی خواهم نمی خواهم

بجز قرآن ، کتابی را نمی خواهم نمی خواهم
   
  بجز سبع المثانی را نمی خواهم نمی خواهم

علی و آل پاکش را پذیرفتم پذیرفتم

فلانی و فلانی را نمی خواهم نمی خواهم

  حسن را در لقای خود نگهدارش نگهدارش

که بی تو ، زندگانی را نمی خواهم نمی خواهم



[  آیت الله حسن حسن زاده آملی ]



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 731 )                                                                                


ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )


( قسمــت بیست و هشتـم )


بَــرَکَـتِ خـدائـی

 

 

 

 ( جزء نهــم صفحه 163 آیه 96 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ

وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ  


تفسیـــر لفظـــی :

 

و اگر اهل شهرها و آبادی ها، ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند، به یقین برکات آسمان و زمین را بر آن ها مى گشودیم ، ولى (آنها حق را) تکذیب کردند ، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.


تفسیر ادبی و عرفانی :   

 

اگر مردم شهر وعده مرا راست پنداشتی ،

و از مخالفت با من پرهیــــز کردندی ،

دل های ایشان به مشاهدت من روشن شدندی !

که آن برکت آسمـــــــــان است ،

و تن آنان در خدمت من زیـــــــــور یافتی ،

که آن برکت زمیـــــــــن است ،

مشاهده ی دل را برکت آسمـــانی خواند ،

چون دل از عالَــــم عِلـــــــــوی است ،

و اصـــــــــل آن از نـــــــــــــور است ،

و خدمت اندام تن را برکت زمیــــــــــــن خواند ،

کـــــه آن از عالَـــــــــــم سِفلـــــــــی است ،

و اصـــــــــل آن از خـــــــــــــــاک است ،


چنان که فرمود :

ما در هـــــــای برکت هـــــــــا را بروی آنان گشودیــــم ،

و نفرمود : ما نعمت را دو چنــــــــــدان کردیــــم !

که اعتبــــار نه به بسیــــــــــــــــاری است ،

بلکه اعتبار به برکتِ در نعمت است .

 

برکت خــــدائی :

 

روز خندق هزار مرد از یاران رسول الله (ص) کار کردند ،

همه گرسنه شدند و طعامی نبود !

جابر ابن عبدالله انصاری (جد اعلای خواجه عبدالله نویسنده این تفسیر ) گفت :

یا رسول الله ؛ ما را یک صاع (یک کیلو) جو و یک رأس گوسفند مانده !

چه فرمائید ؟ رسول الله (ص) فرمود :

رَو آن جو را آرد کن و خمیر ساز ، و آن گوسفند را بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نــه !

 مصطفی (ص)دست خود را بر آن خمیـــــر نهاد و انگشت خویش به دهــــان تـــــــــر کرد

و بر سر دیـــــــگ فراز آورد ، آن گاه یاران را گروه گروه خواند و از آن خمیـــر نــــــــان پختند ،

و از آن دیــــــگ می خوردند ، تا همه ی آن هـــــــزار مـــــــــرد از آن بخوردند ،

و از آن نیز چیزی بر سر آمد !


تا بدانی که کار ، برکت دارد نـــــه کثــــــــرت !


[ برکت ، اساس کار است نه زیـــــادی مــــــال ! ]




موضوع :


<      1   2   3   4   5      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


* *