سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 2000380
  • بازدید امروز: 249
  • بازدید دیروز: 150
  • تعداد کل پست ها: 1283
  • ****
درباره
محمّـد تــرابـی[962]

روح بلند مدیر وبلاگ خادم قرآن محمد ترابی در اسفند ۱۳۹۸ در ۶۷ سالگی به سوی معشوق شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آرشیو مطالب
*

حدیث

*
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید    ( 1171 )                                               

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 24 : نــور ( مدنی ـ 64 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 350 )


  ( قسمت هشتــــم )


نـور ایمـان و تـوحیـد



 

   ( جزء هیجدهم صفحه 354 آیه 35 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم   

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ... یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ  


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

 

خدا نور آسمان ها و زمین است ...‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى ‏کند


 

 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

در آثار منقول آمده که ؛

یکی از دانشمندان اسلام در جنگ با روم اسیر رومیان شد ، و پس از آزادی ، مدتی در آن جا بماند ، روزی رومیان را دید که همگی در بیابانی گرد ْآمده اند ، سبب پرسید ؛ گفتند در اینجا اسقفی است که سالی یک بار از صومعه بیرن آید ، و مردم را پند دهد ، و امروز روز میعاد است ، که مردم برای شنیدن پند اسقف آمده اند ، و آن دانای مسلمان هم با رومیان در آن جا حاضر شد ، گویند سی هزار کس بودند ، اسقف به منبر شد ، و خاموش نشست ! مردم تشنه ی سخن وی بودند !

گفت : سخن گفتن من بسته شده ! بنگرید مگر غریبی از اهل اسلام در میان شما است !

گفتند ما نمی دانیم و کسی را نمی شناسیم ،

اسقف به آواز بلند گفت : هرکس از کیش محمّد است از جا برخیزد !

مسلمان گوید : من ترسیدم و تغافل کردم !

اسقف گفت : اگر شما او را نمی شناسید ، و او خود را نمی شناساند ، من او را می شناسم ! پس از آن در روی مردمان ، نیک نگریست ، و چون چشمش بر عالِم مسلمان افتاد ، با شتاب گفت : او این است ! همان کسی را که من می جویم !

ای جوانمرد ؛ برخیز و نزد من بیا ! که با تو سخن دارم !

بلند شدم و نزد او رفتم ،

پرسید : تو مسلمانی ؟

گفتم : آری ،

گفت : از دانایان آنها هستی یا از نادانان ؟

گفتم : به آن چه دانم عالِمم ، و آن چه را ندانم متعلّمم ! و در شمار نادانان نیستم !

گفت : تو را سه مسئله می پرسم ، مرا جواب ده ،

گفتم : تو را جواب دهم به دو شرط ! یکی آن که بگویی مرا چگونه شناختی ؟ دیگر این که من نیز سه مسئله از تو می پرسم ، مرا جواب دهی ،

 اسقف آهسته سر بر گوش من نهاد و گفت : تو را از نور ایمانت شناختم ! که نور ایمان و توحید تو درخشیدن داشت !

آن گاه پرسید : پیغمبر شما می گوید : در بهشت درختی است که شاخه ای از آن در هر کاخی هست ! نظیر آن در دنیا چیست ؟

گفتم : مانند آن درخت در این دنیا ، آفتاب است که به سرا و کویی پرتو افکَنَد !

گفت : راست گفتی ،

پرسید : پیغمبر شما گفته : بهشتیان آب و غذا خورند و آنان را هیچ حَدَثی (ادرار و مدفوع) نباشد ! مانند آن در دنیا چیست ؟

گفتم : بچه در شکم مادر غذا می خورد و حَدَث ندارد !

گفت راست گفتی ،

پرسید : رسول شما گفته که یک حبّه صدقه و یک ذرّه احسان در دنیا ، در قیامت کوهی بزرگ باشد ! در دنیا نظیر آن چیست ؟

گفتم : بامدادان که آفتاب برآید و شام گاهان که فرو روَد با خود سایه ای در عقب گذارد که به ذات خویش کوتاه بوَد ولی چون پیش آفتاب بداری دراز باشد ! و بسیار و بزرگ نماید !

گفت راست گفتی !

آن گاه من از او پرسیدم :

بهشت چند درب دارد ؟ گفت : هشت درب

گفتم جهنم چند درب دارد ؟ گفت : هفت درب !

پرسیدم بر درب بهشت چه نوشته ؟

اسقف از این سئوال در سکوت بماند !

رومیان گفتند : جواب ده ، تا این مرد بیگانه نگوید که اسقف نتوانست جواب گوید !

اسقف گفت : اگر ناچار به جوابم  ، پس با صلیب و زنّار راست نمی آید ! آن گاه زنّار را بگشاد و صلیب را بیفکند ، و گفت :

روی درب بهشت نوشته شده : لا اِلهَ اِلاّ اللهُ محمّدٌ رسولُ الله ، نیست خدائی جز خدای یگانه ، و محمّـــد(ص) فرستاده ی او است !

رومیان چون این بشنیدند ، اسقف را دشنام دادند و بر وی سنگ بیانداختند ،

آن گاه اسقف به مسلمان گفت : آیتی از قرآن بخوان ،

من این آیه را خواندم : وَاللهُ یَدعُوا اِلی دارِالسَّلام .

اسقف چون آیه را شنید بگریست و گفت :

ای مردم ؛ بدانید که پرده از چشم ما برداشتند ، و به زودی هفتصد فرشته با هودج آیند و ارواح ما شهیدان را به آسمان برند ، و من یقین دارم که از شما ها هفتصد نفرتان مسلمان شوند و اکنون در این کرامت من نگرند !

آن گاه گروهی از رومیان زنار گشودند و صلیب شکستند و مسلمان شدند ، ولی باقی مردم بر آنها تاخته ، آنان را با اسقف همگی بکشتند .

چون کشتگان را شماره کردند ، بی کم و زیاد هفتصد نفر بودند !

مقصود از بیان این حکایت این است که ؛

نورِ مؤمنِ موحّد ، در میان مشتی کافرِ منکر ، می تافت ،

تا اسقف بدید و آن مؤمن را بشناخت و آن واقعه به وقوع پیوست !




موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید    ( 1169 )                                                      

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 24 : نــور ( مدنی ـ 64 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 350 )


  ( قسمت ششم )


خلعـتِ نـــور

 

   ( جزء هیجدهم صفحه 354 آیه 35 )

بسم الله الرحمن الرحیم 

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ

فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ ، کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ

لَاشَرْقِیَّةٍ وَ لَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ، نُورٌ عَلَى نُورٍ

یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

 

خدا نور آسمان ها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏ اى است

آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت‏ خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى ،

افروخته مى ‏شود نزدیک است که روغنش هرچند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد ،

روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى ‏کند

و این مثل ها را خدا براى مردم مى‏ زند و خدا به هر چیزى داناست

 

 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

... نُورٌ عَلَى نُورٍ ...

بنده تا در این مقام ها باشد،

 بسته ی روش خویش است،

اکنون باز کشش حق آغاز کـنـد،

جذبه ی خـــــــدائی در پیوندد ،

 نــورها دست در هم دهـنـد:

نــور عظمت و جلال ،

نــور لطف و جمال ،

 نــور هیبت ،

نـــور غـیـرت ،

نـــور قـربت ،

کار بجائی رسد که عـبـودیت در نور ربوبیت ناپدید شود ،

و این انوارِ قربِ پروردگار در همه ی عالم ،

جـز محـمـــد مصطفی(ص) را نیست

که او کُلِّ کمال است

و جمله ی جمال و قبلـه ی افضال !

 مصطفی(ص) در باره ی این نـــور فـرموده:

عالمیان مشتی خاک بودند ؛

در تاریکیِ خود بمانده ،

و در نهاد تیرگی سرگردان مانده ،

و در پرده ی آفـریدگی نا آگاه مانده !

همی از آسمان ازلیــــت ،

باران انوار سرمـدیت باریدن گرفت!

خاک ، خوشبو گشت و سنگ ، گوهـر ،

 و رنگ آسمان و زمین دیگــر گشت!

لطیفه ای پیوند آن نهاد گشت ،

و خـداونــد از نــور خود پرتوئی بر آن پاشید .

 پرسیدند :

آن نور را چه نشانی هاست ؟

 فرمودند:

چون سینه به نــور الاهی گشاده شود ؛

همّت عـالــی گردد ،

غمگین آسوده شود ،

دشمن دوست گردد ،

پراکندگی به گردآوری بدل شود ،

بساط بقا بگسترد ،

فرش غـنـا درنوردد ،

زاویه ی اندوه را دربندد ،

باغ وصال را در بگـشــاید ،

و مؤمن با خــــدا همراز گردد .

الاهــــــــی ؛

کارِ تو ، بی ما ، به نیکویی در گرفت ؛

چــراغِ خود را ، بی ما ، به مهربانی افروختی ؛

خلعتِ نور را از غیب ، بی ما ، به بنده نوازی فرستادی ؛

چـــون رهــــــی را بـــه لطــف خـــــود بـــه ایـــن روز آوردی ؛

چــه شــــود که به لطـــف خــــود ، ما را به سرمنزل مقصود بری ؟




موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید    ( 1166 )                                                       

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 24 : نــور ( مدنی ـ 64 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 350 )


  ( قسمت سوم )


یک دل و دو محبّت !



 

   ( جزء هیجدهم صفحه 351 آیه11 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم   

إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَااکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

در حقیقت کسانى که آن بهتان [داستان افک] را [در میان] آوردند دسته‏ اى از شما بودند .  آن [تهمت] را شرّى براى خود تصور مکنید ، بلکه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است ، براى هر مردى از آنان [که در این کار دست داشته] همان گناهى است که مرتکب شده است و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت‏ خواهد داشت


 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

بدان ای جوان که دل های دوستان خدا در پرده ی غیرت است ،

امروز در پرده ی غیرت شنیده ؛

و فردا در پرده ی غیرت دیده !

این که خداوند دل تو را به کس ننماید ؛

از این سبب است که در پرده ی غیرت می دارد ؛

و در حضرت شهود و خلوت عیان ؛

حق را می بیند و حق نیز به او می نگرد !

اگر به غیری باز نِگَــرَد ؛

در حال ، تازیانه ی عذاب بیند !

چنان که عزیز وقت را افتاد :

او جوانی بود خوش وقت ؛ با اراده و تمام و جدّی و پرکار ؛ ناگاه آواز مرغی به گوشش رسید ، به آن مرغ که بالای درختی بود نگریست ، و زیر آن درخت امد ، به انتظار آن که مرغ دوباره بخواند ، و آواز دهد ! ناگهان هاتفی او را ندا داد که کلید عهد ما را باز دادی ، که تو را با غیر ما اُنس افتاد ؟ جوانمرد به خود آمد و آگاه شد !

 

 

 

عارفی بزرگ گوید :

روزگاری به کوه لبنان می گذشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم ، از میان عزیزانی که آنجا جایگاه دارند ، جوانی از گوشه ای بیرون آمد ، باد سموم او را زده و سوخته ، و ریخته گشته ، چون دیده اش بر من افتاد ، روی بگردانید ! و میان درختان بلوط در شد ، تا خویشتن را از من بپوشد ! من همچنان از پی او می رفتم و می گفتم : ای جوان ؛ مرا کلمه ای فایده رسان ، که به امیدی آمده ام ،

جوان گفت : باز گرد و از قهر خویش بترس ! و بدان که او غیور است ، و در یک دل دو دوستی نپسندد !

چنان که آدم صفیّ دل به بهشت بست و خویشتن را وا داد ، تا ندا آمد که ای آدم ؛ دریغت نیامد که سرِ همت به دولت خانه ی رضوان فرو آری ! و به غیر از ما به چیزی باز نگری ؟ اکنون که به غیر ما باز نگرستی ، رخت بردار و به سرای حکم شو ! و منتظر حکم ما باش !

هم چنین دیده ی خلیل به اسماعیل نگریست ، ندا آمد ای خلیل ؛ ما تو را از بتان آذری نگاه داشتیم تا نظاره ی جمال اسماعیل کنی ؟ اکنون کارد و ریسمان بردار و هرچه جز ما است قربانی کن ! که در یک دل دو دوستی نگنجد !

یعقوب نبیّ که دل به مهر و محبت یوسف داد بود ، چنان یوسف را از وی جدا کردند که تا چهل سال از دوری او در رنج و عذاب بود تا چشمانش سفید گشت ، آن گاه او را ندا آمد که ای نبی خدا ؛ ندانی که در یک دل دو محبت نگنجد ؟ تو گوشه ای از دل خود را به غیر خدا داده ای ! و تا دل را یک دله نکنی از این بلا رهایی نیابی ! پس خدا را بخاطر این تنبّه سپاس گزارد و دل را یکسره به خدا سپرد ! و فراق به پایان رسید !

هم چنین محمّد مصطفی(ص) گوشه ی دل خود را چنان به عایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند از میان این مردمان که را دوست داری ؟ گفت : عایشه ! لذا شیطانهای انس و جنّ دست به هم دادند تا داستان جعلی اِفک را در میان انداختند ! و دروغ ساخته ی منافقان بالا گرفت ، و شگفت آن که درب فراست بر محمد(ص) ببستند ! که برائت و بی گناهیِ عایشه بر وی ثابت نگشت ! تا حقیقت آن کار را دانست ! و غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا به سر رسید ، و کار به جایی رسید که آن ناز و راز که با عایشه داشت ؛ همه از میان رفت و او به خانه ی پدر شد و بیمار و نالان و سوزان ، گریان گفت : مرا که از راه ناز ، حمیرا می گفت ، این را دیگر نمی گوید ! و با دلی پر درد و جانی پر حسرت به زاری و خواری خود می نگرد و می گوید : هرگز نپنداشتم که کسی به من گمان بد ببرد ! و یا کسی چنین سخنی در باره ی من به زبان آرَد !

رسول الله (ص) نیز از این جریان خیلی مغموم بود ، و با کس سخن نمیگفت ؛ تا آیه اِفک آمد ، و نوبت بلا به سر رسید ! رسول خدا (ص) عایشه را بشارت داد و فرمود : خداوند حکم برائت تو را صادر فرمود !

رسول الله (ص) از این که از آن بلا رسته بود خدای را سپاس گزارد ، و دانست که این واقعه برای آن بود که غیرت خدایی نگذاشت در دل رسولش دو محبت باشد ! که یک دل را جای دو دوستی نباشد !

[ گفته اند که پدر و مادر عایشه را گفتند : نزد پیامبر خدا شو و سپاس گزار ، گفت : به خدا سوگند نزد او نروم و سپاس نگزارم ، بلکه خدای را سپاس گزارم که بی گناهیِ مرا فرمان داد ، و آن دل که به مصطفی(ص) داده بود از آن پس به مهر احدیت داد ! ] [ ولی در صحت این مطلب شبهه ای وارد است که اگر او واقعا مهر به احدیت داد بود پس در واقعه جَمَل چه می کرد ؟ ]

 

 

ای جوانمرد ؛

اگر قاذفانِ عایشه او را نسبت بد نداده و تهمت نزده بودند کجا آیه ی افک نازل شدی ؟ اگر ترسایان ، عیسی را پسر خدا ندانستی کی این کرامت یافتی که بگوید : منم بنده ی خدا ، و کتاب به من داده شده و من پیغمبر خدا هستم ! ....

و اگر مؤمن گناه نکردی آیه ی لا تَقنَطوا مین رَحمَةِ الله نازل نشدی ، که فرمود : ای مؤمنان ؛ از رحمت خدا نا امید نشوید ...

این بود که در ابتدای داستان افک ، خداوند فرمود : مپندارید که آن چه منافقان گفتند برای شما بد بود ، نه ! بلکه همه خیر است ، و اگر بد رفتاری است آنان راست ، به این سبب سزاوار عذابی دردناک شدند ، و شما را همه خوبی و کرامت .



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید         ( 1165 )                                                        

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 24 : نــور ( مدنی ـ 64 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 350 )


  ( قسمت دوم )


اهل دوستی و مودت



 

 

 ( جزء هیجدهم صفحه 350 آیه 2 )

بسم الله الرحمن الرحیم 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَجَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ

إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْعَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

 

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید

در [کار] دین خـــــــدا نسبت به آن دو دلســـــــــوزى نکنیـــــــد

و بایدگروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند


 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

مردمان سه گروهند :

عامه ی مردمند ،

خاصّان حضرتند ،

و خاصّ خاصانند !

عامه ی مردم اگر زنا کنند ؛

حدّ آنها تازیانه است یا سنگسار ،

و زنای خاصّان ؛ منظر چشم است !

که مصطفی(ص) فرمودند :

زنای چشم ، نگاه کردن است ،

و حدّ آن ؛ از هرچه از لذات و شهوات نفس است ،

چشم پوشیدن ! اگر چه مباح بود !

و زنای خاصّ خاصان ؛

اندیشه ی دل است به غیر حقّ ،

چه ؛ اگر دیگری را به سرّ خود آگاه کنند و راه دهند ؛

در طریقت ایشان این کار را زنا شمرند !

و حدّ آنان ، بریدن از علاقه و اعتزال از شرّ و اشرار است !

... وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ ...

اگر اهل دوستی و مودت با من هستی ؛

با هرکس که مخالف امر و نهی من باشد مخالف باش !

و با هرکس که با آنها موافق شد موافق باش !

که گفته اند :

بر مخالفان امر و نهی شریعت ؛

شفقت بردن چنان است که ؛

از موافقان اعراض کردن و دوری جستن ،

رحم کردن به موجب شرع اسلام نیکو و پسندیده است ،

ولی در مورد مخالفت با شرع ؛ پسندیده نیست !

و بر اقامه ی حـــــــــدّ ، اهمال روا نیست ،

که فرمود :

در مورد دین خدا بر مخالفان رحمت نکنید !


 

نیـــــــایش :

ای کارنده ی غم پشیمانی در دل آشنایان ؛

ای افکننده ی سوز در دل تائبان ؛

ای پذیرنده ی گناهکاران و معترفان ؛

کس باز نیامد تا باز نیاوردی ،

و کس راه نیافت تا دست نگرفتی ،

دست گیر که جز تو دستگیر نیست !

دریاب که جز به تو پناه نیست !

و پرسش ما را جز از تو جواب نیست !

و درد ما را جز ز تو دوا نیست !

و از این غم جز از تو ما را رهانیدن روا نیست !

و نیازهای ما را جز از تو حاجت روا نیست !

با ما هرچه خواهی کن که کرده تو ما را جفا نیست !

بی تو ای دوست کلبه ی ما را صفا نیست !

... وَلْیَشْهَدْعَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

در موقع اجرای حکم شرع در مورد زنا ؛

باید گروهی از مؤمنان حاضر باشند ؛

تا آنها که از این گناه پاکند ؛

سپاس خدای را بجای آرند ؛

و آنها که وقتی بر ایشان این خطا رفته ،

و خداوند آن را به فضل خود پوشانده ؛

و آنها را رسوا ننموده ؛

بر خود نعمتی بزرگ شمرند ،

و خدای را سپاسگزار باشند ؛

و به زبان عجز و زاری و تضرع و ناتوانی گویند :

خداوندا ؛ هرچند ناپاکیم و نامعذور ؛

و در پرده ی حلم تو مغرور ؛

خداوندا ؛ به توانایی خود به ناتوانی ما نگر ؛

و به مهربانی خود به عجز و بدی ما نگر ؛

و به فضل خود سزای ما را به سزاواری خود ده ؛

و جفای ما را به وفای خودفرو گذار !

اِلاهَنا عامِلنا بِفَضلِکَ وَلا تُعامِلنا بِعَدلِکَ یا کریم



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید    ( 1163 )                                                          

 

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 23 : مؤمنون ( مدنی ـ 78 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 332 )


( قسمت هفدهم )


بنـای معـرفـت


 ( جزء هیجدهم صفحه 349 آیه 115 )

بسم الله الرحمن الرحیم 

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

 

ولی آیا گمان کرده‏ اید که ما شما را بیهوده آفریده‏ ایم و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد!


 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

خداوند صاحب جلال ،

قادر بر کمال ،

به جلال و عزّت خویش ،

و کمال قدرت خویش ،

کائنات را به وجود آورد ،

و جامه ی هستی پوشانید ،

تا هستیِ او را بدانند ،

و خدائیِ او را بشناسند ،

و صنع او را دلیل بر کمال علم و قدرت او دانند ،

چنان که ایشان را از کتم عدم ،

بر وفق علم ازلی خود ، در وجود آورد .

داود نبیّ در مناجات خود گفت :

خـــدایـــــا ؛

ذات بی زوال تو مستغنی و بی نیاز از همه ،

نه تو را به کس نیازی ،

و نه تو را از کس یاری ای ،

پس با این اوصاف چرا خلق را آفریدی ؟

و در وجود و آفرینش خلق ، حکمت چیست ؟

ندا آمد : ای داود ؛

من گنجی بودم نهان !

کس مرا ندانسته و نشناخته !

خواستم که مرا بدانند !

و دوست داشتم که مرا بشناسند !

جمله ی ( فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف ) ،

( دوست داشتم مرا بشناسند ) ،

اشارت است به این که ؛

بنای معرفت بر محبّت است ،

هرجا که محبت است ، معرفت است ،

و هرجا که محبت نیست معرفت هم نیست ،

خدا را نشناسد مگر کسی که ؛

خداوند خود او را بر سرّ خود آگاه کند !

عبارت و تعبیر ، ترجمان سرّ است ،

و سرّ ، نظاره ی حقّ ،

نخست ببینند ،

آن گاه زبان از آن چه سرّ دید ، عبارت کنند ،

زبان ، نشان اهل معاملت است ،

اما اهل حقیقت را عبارت و اشارت نیست ،

که گفته اند :

هرکه را تجلّیِ سرّ در حقّ حقیقت حاصل است ؛

سرّ او عین مشاهدت ،

و جان او در بحر معاینت غرق است !

چون دوست حاضر بود ،

نشان دادن از دوست ، ترک حرمت باشد !

هرکس را مشاهدتِ باطن ، درست گشت ؛

نخواهد که زبان به تعبیر از آن عبارت کند !

یا ظاهر وی از آن با خبر شود !


هرکه را اسرار حقّ آموختند !


مُهر کردند و دهانش دوختند !



موضوع :


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


* *