سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 1971171
  • بازدید امروز: 58
  • بازدید دیروز: 213
  • تعداد کل پست ها: 1283
  • ****
درباره
محمّـد تــرابـی[963]

روح بلند مدیر وبلاگ خادم قرآن محمد ترابی در اسفند ۱۳۹۸ در ۶۷ سالگی به سوی معشوق شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آرشیو مطالب
*

حدیث

*
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 858 )                                      


ســوره 11 : هــود ( مـکّــی ـ 123 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 221)


    ( قسمــت سیـزدهــم )


نظـرِ مهـرِ ربوبیّـت



ALLAH5

 

جزء دوازد هــم صفحــه 227 آیه 49 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ

وَ لاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَلِلْمُتَّقِینَ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مى ‏کنیم پیش از این نه تو آن رامى‏ دانستى

و نه قوم تو ، پس شکیبا باش که فرجام [نیک] از آن تقواپیشگان است


 تفسیر ادبی و عرفانی : [ بخش دوم ]


عالمی را پرسیدند تقوی چیست ؟

گفت : تقوی آن است که ؛

چون حدیث دوزخ با تو گویند ؛

آتشی در نهاد خود برافروزی ،

چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید !

و چون حدیث بهشت گویند ؛

نشاطی گرد جان تو برآید ؛

چنان که از شادی ،

گونه هایت سرخ رنگ شود !

و چون خواهی متقی بر کمال باشی ؛

به دل بدان ، به تن درآی ، و به زبان بگوی ،

و آن چه گوئی از مایه ی علم و سرمایه ی خِـرَد گوئی ،

که هرچه نه آن باشد ،

بر شکل سنگ آسیـــــا باشد ،

که عمری می گردد و یک سر سوزن فراتر نشود .

[ بلکه بساید و کوچکتــــــر شود !! ]

نوشتـــــــه انــــــد :

روزی رسول خدا (ص) بعد از نماز بامداد گفت :

هم اکنون مردی از درِ مسجد درآید که منظـــورِ حــقّ است ،

و نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است ،

بوهریره برخاست به در شد و باز آمد !

مصطفی (ص) فرمود :

ای ابا هریره ؛ زحمت مکش که آن مرد نه توئی !

تو خود می آئی ، و او را می آرند !

تو خود می خواهی ، و او را می خواهند ،

خواهنده هرگز چنین خواسته نبُوَد ،

و رونده هرگز ربوده نبوَد ،

رونده مزدور است و ربوده مهمان ،

مزد مزدور درخور مزدور !

و پذیرائی مهمان درخورِ میزبان .

در ساعت ، سیاهی از در درآمد !

جامـــــــــه ی کهنــــه پوشیــــــــده ،

از بس ریاضت کشیده و مجاهدت کرده ،

پوست روی او خشک گشتـــــــه ،

از بیداری و بی خوابیِ شب ،

تنِ وی نزار شده !

و چون خیالی گشتـــــه !


زین گونه که عشق را نهـــــادی بنیـــان


ای بس که چو من به باد بر خواهی داد

 

بوهریره پرسید ای رسول خدا ؛

این جوان مرد کیست ؟

فرمود : این جوان نامش هلال است و غلام مغیره !

هلال در مسجد آمد و به نمــــاز ایستــــــاد ،

حضرت فرمود :

فرشتگان آسمان بر موافقت و متابعت ،

و اقتدا به او در نماز ایستاده اند !

چون سلام باز داد ؛

رسول الله (ص) او را نزد خود خواند ،

او دست در دست مصطفی (ص) نهاد ،

رسول الله (ص) فرمود :

مــــرا دعائی گوی !

هلال بر حکـــــم فرمان گفت :

اَللهمَ صَلِّ علی محمدٍ و آل محمد ،

رسول الله (ص) گفت : آمین

پس هلال برخاست و رفت ،

رسول الله (ص) دو دیــــده ی خود بر او نهاده ،

و سخت در او می نگــــــرد و می فرماید :

چه قدر تو نزد خدای گرامی هستی !

چقدر نزد او محبوبی !

چه عزیز روزگاری و صافی وقتی که در خلوت با خدا داری !

که دلِ تو در نظر حق شادان ،

و جانِ تو به مهر ازل نازان !


چون هلال از مسجد بیرون رفت ،

رسول خدا (ص) فرمود :

از عمر این جوان سه روز بیش نمانده !

ابوهریره گفت : چرا خبرش نکنی ؟

فرمود : هرچند وی به مرگ اندوه ندارد ،

لکن من نخواستم بر اندوه او بیفزایم .


روز سوم حضرت با یاران به سرای آل مغیره رفت ،

پرسید : آیا از شما کسی رحلت کرده ؟

گفتند : نـــــــه !

حضرت فرمود : به خدا قسم مرگ به خانه ی شما آمده ،

و بهترین کس شما را ربوده !

مغیره گفت : ای رسول خدا ؛

این غلام کم شأن تر و گمنام تر از آن است که ؛

مانند شمــــــا بزرگـــــــواری یاد او کند !

حضرت فرمود :

هلال در آسمانها شناخته شده و در زمین ناشناخته است ،

دوستان خدا در زمین مجهول و در آسمانها معروفند ،

غیرت حق نگذارد که ایشان از پرده ی عزت بیرون آیند ،

که خداوند فرمود :

دوستان من در پرده اند و جز من کسی آنها را نمی شناسد !

آن گاه رسول خدا در چهره ی آن دوست خدا نگریست ،

قفس تن را از مرغ جان تهی دید ،

که مرغِ امانت به آشیــــان ازل بـــاز رفتــــه بود .


به دوستیت بمیرم به ذکر زنده شوم


شراب وصل تو گرداندم ز حال بحال

 

در آن حال چشمان رسول خدا (ص) پر آب شد ،

و فرمود : ای مغیره ؛

خداوند در زمین هفت نفر دارد که به واسطه ی وجود آنان ؛

باران می بارد ، و گیاه زنده می شود و می میرد ،

و این غلام سیاه ، بهترینِ آن هفت نفر بود !


آن گاه فرمود :

برادران ؛ در شستشوی برادر خود برآئید ،

برخی یاران پیش آمدند ،

حضرت فرمود :

روز ، روزِ غلامان ، و کار ، کارِ مولایان است ،

سلمان فارسی و بلال حبشی پیش رفتند ،

و او را شستشو دادند ،

آری ؛

خوش بوَد داستان دوستان گفتن ،

و قصه ی دل افروز جانان خواندن .


 

در شهــــر دلــــم بدان گراید صنما


گر قصه ی عشق تو سرآید صنما

 

خدایـــا ؛

چه خوش روزی که خورشید جلال تو به ما نظر کند ،

چه خوش وقتی که مشتاق از مشاهده ی جمال تو ما را خبر دهد ،

جان خود را طعمه ی بــــــــازی سازیم ،

که در فضای طلب تو پروازی کند ،

و دل خود نثــار دوستی کنیم که بر سر کوی تو آوازی دهد .



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 856 )                                                                     


ســوره 11 : هــود ( مـکّــی ـ 123 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 221)


  ( قسمــت دوازدهــم )


نـور دیـده آشنـایـان


 

 

جزء دوازد هــم صفحــه 226 آیه 45 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِی مِنْ أَهْلِی

وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْکَــــــــــمُ الْحَـــاکِمِیـــــنَ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت :

 پروردگارا ؛ پســـــــــرم از کسان من است

و قطعا وعده تو راست است و تو بهترین داورانى

 

 تفسیر ادبی و عرفانی :  

 

درگاه حق عزیز است و پیشگاه قدس او عظیم ،

سراپرده ی قهـــر زده ،

الوان کبـــریــــا برکشیــده ،

بساط عظمت گستـــــرانیـــده ،

کس را نرسد که گستـــــاخی بر آن بساط کند ؛

جــــــز بـــــــــه فــــرمــــــــان او ،

ندیدی که نــوح بستــــــاخی کرد و گفت :

پسر من از اهــــــــل مــن است ،

جواب شنیــــد که ؛

نــه ، او از اهــل تــــو نیست !

( لیس من اهلــــــــک ) 

موسیبر بساط جلال و عظمت ، انبساطی نمود 

و ربِّ اَرِنِی گفت ،

جواب لَــــــنْ تَــرانِـــــــــی شنید،

 

 

ولی مصطفی(ص) در شب قـربــت و کــرامت ؛

( در شب معـــــــــــــــراج )

که به حضرت اعـلی رسید

و آن بساط عظمت بدید ،

سر در پیش افکـنـــد و هیــــــچ نگفت !

حرمت جلال احدیت را نگاه داشت ،

و خاموش گشته ، گـوش فـــرا داشت تا چه فــرمان آید ؟

 

 

نـدا آمــد : ای محمّــد (ص) ؛

تــــو را دستـــور دادیم ،

زبـــــــان به دعــــا و ثنـــــا بگشـــــــای ،

و مـــــــــا را به پاکی بستـــــــــــای !

مصــطــفـــی(ص) درنگریست ،

 آن جلال و عظمت را بدید ،

دانست که کمال ثنـــای مخلوق ؛

هـرگــز به بدایت جلال خالــق نرسد !

و ثنــای خود را همچون چراغی دید در برابر آفتــــاب !

و قطـــــــره در برابر دریــــــــــــــــــا !

گفت : خـداونـــدا ؛

مرا چه رسد که توانـــم ثنـــای تــــــــو گویـــــم؟


فـــرمان آمد که :


ای محمّـــد ؛


 گسـتـــــاخی کن ،


بخـــــــواه تا ببخـشــــــم ،


بگــــــوی تــــــا نیــــــوشـــم


من آنِ تـو ام تـو آنِ من باش ز دل


بستاخی کن چرا نشینی تو خجل


( اَلّلهُمّ َصَلّ ِعَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّل فَرَجَهُم )


 

خــداونــــدا ؛

 

نامت نـــور دیــده ی آشنــایـــان ،


یادت آئین منزل مشتــاقــان ،

 

یافتـــت فـــراغ دل مریـــــدان ،


مهـــرت اُنس جــان دوستـــان

 

 



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 855 )                                                                         

ســوره 11 : هــود ( مـکّــی ـ 123 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 221)

    ( قسمــت یازدهــم )

اسبـاب تقـدیــر

 

جزء دوازد هــم صفحــه 226 آیه 40 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

حَتَّى إِذَا جَاء أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِن کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ

وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

تا آنگاه که فرمان ما دررسید و تنور فوران کرد فرمودیم در آن [کشتى] از هر  حیوانى یک جفت

با کسانت مگر کسى که قبلا در باره او سخن رفته است و کسانى که ایمان آورده ‏اند حمل کن

و با او جز [عده] اندکى ایمان نیاورده بودند

 تفسیر ادبی و عرفانی :

چون خداونــــد قهّــــار به صفت سیاست ،

کمینگاه مکر بر آن بی حرمتان و بیگانگان گشود ،

توفـــــان عـــــذاب فرا سر ایشان نشست ،

از خداوند جبّـــــار به نـــوح فرمان آمد که ؛

آنان که ما در ازل در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم ،

امروز تو آنان را در پناه خود گیر و در کشتی جای ده !

که امـــــــــروز از رستـــــگارانند ،

و فــــــــردا از نواختـــــگان ،

و در ازل از خواندگان ،

نوشته اند :

طول کشتی 300 ذراع (معادل 130 متر) پهنای آن 50 ذراع (21 متر) و ارتفاع آن 30 ذراع (12 متر) بوده است.

 

شیطان آمد که مرا در کشتی جای ده !

نـــوح گفت : تــو از رانــــــــدگانی ،

و اینجا جای رانــــــدگان نیست ،

بلکه جای خواندگان است !

شیطان گفت :

ندانستی که من از مهلت یافتگانم تا روز رستــاخیـــز ؟

و امــــروز جز در کشتی تــــــو جائی برای من نیست ،

[ یعنی جای دیگر کسی نیست که او را فریب دهم ! ]

ندا آمد که ای نوح ؛

شیطان را ســــــــــــــوار کن !

که ؛ در رشته کشند با جواهر شَبَهی !

 

شگفت آن کــــــــــــه ؛

نوح پسر خود را می خواند و شیطان را می راند !

فــرمــــان آمد که شیطان را بــــردار و پسر را بگـــذار !

تا بدانی که اسباب تقدیـــر بر قیاس خلق نیست !

و بفهمی که ؛ من آن کنــــم که خــــود دانم !

و کس را به حکم من اعتراض نیست !


باز سازی کشتی نوح در هلند :

این کشتی بسیار بزرگ توسط شخصی به نام Christian Johan Huibers در کشور هلندساخته شده. طول آن تقریبا دو سوم طول یک زمین فوتبال است اما اندازه و فضای داخلی آن یک پنجم اندازه واقعی کشتی حضرت نوح است.

گــواه دل

ســـاغر از دست ظریف تـــو ، گناهى نبود 

جز سر کوى تـــو اى دوست ، پناهى نبود

درِ امّیــــد ز هر سوى به رویم بسته است

جـــز در میـــکــــده امّیـــد به راهـــى نبُوَد

آن کــــه از بـاده عشق تو ، لبى تازه نمود

ملــک هستى بر چشمش پرِ کاهــى نبود

گــــــر تــو در حلقـــه رندان نظرى ننمایى

 به نگاهت ، که در آن حلقه ، نگاهى نبود

جـان فــــداى صنم باده فروشى که بَرَش

هستى ونیستى و بنــــده و شاهى نبود

نظــــرى کن که نباشد چو تو صاحبنظرى

 به مریضى که در او جز غــم و آهى نبود

عاشقـــم ، عاشق دلسوختـه از دورى یار

در کفـــم جــز دل افســرده گواهى نبُــــوَد

[ دیوان امام خمینی (ره) ص 109 ]


 

در روایات اسلامی داریم که حضرت نوح (ع) به پیامبر اسلام و اهل بیتش (علیهم السلام) توسل پیدا کرد و کشتی او نجات پیدا کرد. اکتشافات محققان و باستان شناسان از بقایای کشتی نوح این روایات را ثابت می‌کنند. در کتیبه باقی مانده از کشتی نوح نوشته شده است:‌


کتیبه باقی مانده از کشتی نوح

 

توسّل‌ حضرت‌ نوح‌ به‌ پنج‌ تن‌ علیهم‌ السّلام‌ و أسامی‌ آنها بر کشتی‌

«ای‌ خدای‌ من‌! و ای‌ یاور من‌!  به‌ رحمت‌ و کرمت‌ مرا یاری‌ نما!  

و به‌ پاس‌ خاطر این‌ نفوس‌ مقدّسه‌ : 

 مُحمّـــــد 

  إیلیــــا (علیّ) 

شَبَــــــــر (حَسَن‌) 

 شُبَیْــــــــر (حُسَین‌)

 فــــاطِمَــــــه‌

 آنان‌ که‌ همه‌ بزرگان‌ و گرامی‌اند 

 جهان‌ به‌ برکت‌ آنها برپاست‌. 

 به‌ احترام‌ نام‌ آنها مرا یاری‌ کن‌! 

 تنها توئی‌ که‌ میتوانی‌ مرا به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کنی‌!»



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 853 )  


ســوره 11 : هــود ( مـکّــی ـ 123 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 221)


  ( قسمــت نهــم )


دوستـیِ حـقّ

 

جزء دوازد هــم صفحــه 224 آیه25 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

به راستى نوح را به سوى قومش فرستادیم

[گفت] من براى شما هشدار دهنده‏ اى آشکارم

 

 تفسیر ادبی و عرفانی :  

 

آورده اند که نـــــــــــوح روزی به سگی برگذشت ،

و به زبان وی برفت که چه زشت است این سگ !

و چه ناخوش و ناپسنــــــــــــد است صـــورت او !

تازیانه ی عتاب از ناحیه ی خداونـــــــــد آمد که :


ای نــــــــــوح ؛

 

بر آفریده ی ما عیب مگیـــر !

آیـــا تــــــو از او بهتــــــری ؟

نـــوح از سیـــــــاست این عتـــــــاب بگریست ،

و روزگاری دراز بر این عتـــــاب نوحـــــه کرد !

تا به واسطه ی همـــــان نالــــه ها و نوحه ها ؛

او را نــــــــوح (نوحه کننده) نــــام نهـــــادنـــد !

که نام اصلی او قبل از آن ســاکت بوده است ،

تا این کـــــــه از جانب پروردگار وحی آمــد که ؛

ای نـــــــــــــوح ؛ تــا چنــد گـــــریـــــــــه کنی ؟


آری ای جوانمــــــرد ؛

 

نوح در طـــــول عمــــر دراز و طولانی خود ؛

فقط یک بار کلمه ای گفت که پسند خداوند نبود ،

بنگر که چقـــدر زاری کرد و بگریست تا او را نوح نامیدند ،

پس تـــو را با این گنــاهـــان بسیـــــار و معصیت بی شمــــار ،

چه باید کــــــــــــــرد ؟

و حـــالِ تــــو گوئی چگونه بُــــوَد ؟

و ســـــر انجـــــــامت به کجــــــــــا رسد ؟

در صورتی که نوح ، پیر پیامبران و نواخته ی جهان بود ،

با این همــــــه ؛ مایــــــــه ی حسرت ، و معـــــدنِ درد و اندوه بود !

با این حــــــــال بایــــــد گفت :


خـــــــــدایـــــــــــــا ؛

 

این دل من ، معدن حسرت است ،

و تن من ، محل درد و غم


خـــــــــدایـــــــــــــا ؛

 

ندانم که این همه چرا بهــــره ی من ؟

نه دست رسد مرا به محل چـــاره ی  من !


 

نوح ؛ نهصد و پنجاه سال ،

بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش ،

شکیبــــــــــائی همـــــــــی کــــــــــــــــرد ،

و خدای را شکر همی گفت ،

نه آن بــــلا و رنـــــــج از او کاست ،

نه او از سر آن صبر و بردباری برخاست !

دانست که بـــــل بستـــــر پیغمبـــــران است ،

و همـــدم دوستـــــــــــــان ،

و هرکـــــــــه در بـــــــــــلا صبــــر کنـــــــد ؛

دوستـــــیِ حــــــق را ســـــــزا است .

 

 

مصطفی (ص) فرمود :

چون خداونــــــــد بنــــــــــده ای را دوست بدارد ؛

بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبُوَد ،

و چون بر بــــــــلا صبــــــــــر کند ؛

از خاصیگیـــــــــــان حضـــــــرتش کند .



 

نوح ؛ آن همه بار بلای قوم خویش همی کشیــد ،

که او را گفتــــــــه بودند ؛

هرکه جامه ی جوانمردی پوشد ؛

ناچار تیــــــر جفـــــای ناجوانمــــــــردان خورَد ،

و در راه ریاضت ؛ زخم های زهرآلود چشد و ننالد !


در عشق تو بس ملامت بی خبران


در جان و جگـر خدنگ هــا دارم من


 

 

 

آری ای جوانمــــــــرد ؛

خداوند چون بنده ای را به دوستیِ خود بپسندد ؛

و شایستـــــــــه ی حضـرت عنــایت گردد ؛

نخست بـــار بـــلا بر او نهد ،

تا بنـــــده در زخم بلا رام شود !

پس از آن که از حقیقت رضا غذا خورد ،

پس چنان گردد که خود عاشق بلا شود !

 

نقل کرده اند که بایزید بسطامی ،

روزی که بلا به او نرسیدی گفتی ؛

بار خدایا ؛ غذای بی خورش چون خورم ؟

مردم پنداشتند که او غذایش را با بــلا می خورَد !

لکن ندانستنـــــــــد که او ، غـــذا با رضـــــا می خورد !

و خود رضــا می جوید ،

که در منـــــزل هــــای دوستی ،

منزلی بالاتر و برتر از منزل رضا نیست !

و میــــــــــوه ای بــرتــــــــــــر و بهتـــــــــــــــــر ،

و شیرین تــر از میــــــــوه ی رضــــــــــا نـــــــــــــــــــه !



موضوع :


نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 852 )                                                                           


ســوره 11 : هــود ( مـکّــی ـ 123 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 221)


    ( قسمــت هشتــم )


آیات آفاق و اَنفُس


 

جزء دوازد هــم صفحــه 224 آیه24 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

مثل این دو گروه چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست

آیا در مثل یک سانند پس آیا پنــــــــد نمى‏ گیرید


 تفسیر ادبی و عرفانی :  

 

نابینـــــای به حقیقت آن است که ؛

نه دیـــــــــده ی عبـــــــــرت دارد ،

تا از روی استدلال به آیـــــاتِ آفــــــاق نظر کند ،


نه دل فکـــــــــرت دارد ،

تا در آیـــــات اَنفُــــس تأمّل کنـــــد ،


نه بصیــــــرت حقیقـــت دارد ؛

تا به نــــــور فــــــــراست ،

مکاشفــــــــات اســـــرار غیبی بیند ،


بلکه بینــــای به حقیقت کسی است که ؛

به علـــــمِ یقیـــــن ، به شواهـــــــد افعــــــال نگرد ،

و به عیــــنِ یقیـــــن ، حقــــایــــقِ صفــــــات بیند ،

تا به حــــقّ ِ یقیــــــن ، جــــــلال ذات حق بیند .


علمِ یقین ، به شرط برهــــــــــان است ،

عیــــنِ یقین ، به حکـــــم بیــــــــــان است ،

و حــــقِ یقیـــــن ، به صفت عیــــــــان است ،


علـم یقیـــــــن ، مؤمنــــــــــــــان راست ،

عیـن یقیـــــــن ، پیامبــــــــــــران راست ،

حـق یقیــــــــن ، مصطفی (ص) راست .


از آن جاست که عالمیــــان با خبـــــرند و او با عیـــــان ،

همه ی عالـــــم صدفنــــــــــد و او گوهـــــــــــــــــــر ،

همه ی عالـــم طفیـــــــل اند و او مقصــــــــــود .



گر نه تو سبب بودی ای درّ خوشاب


آدم نزدی دمی در این کـــوی خراب


 

 

سلطان عشق

 

گـر سوز عشق در دل مـــــا رخنــه گر نبود

سلطان عشق را به سوى مــــــا نظر نبود


جــــان در هـــــواى دیــــدن دلــــــدار داده‏ ام       

بایـــد چه عذر خواست ، متــــــاع دگر نبود

آن ســــر کــــه در وصال رخ او ، به بــاد رفت

گـــر مانـــــده بود ، در نظر یـــــــار سر نبود

مـــــوسى اگــــر ندید به شاخ شجــــر رُخش

بـــى ‏شک درخت معـرفتش را ثمــــــــر نبود

گـر بار عشق را به رضا مى‏ کشى ، چه باک

خــــاور به جــــا نبــــود و یا بـــاختــــــر نبود

بلقیــس وار گـــر در عشقش نمــــــى زدیم

مــــا را به بـــارگــاه سلیمـــــــان ، گذر نبود

 

گــــر مرغ باغ قدس، به وصلش رسیده بود

درجمــع عاشقان تــــــو ، بى بال و پر نبود

[ دیوان امام خمینی (ره) ص 107 ]

 



موضوع :


<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


* *