نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (608 )
[ منبع و مأخذ : کشف الاسرار و عدة الابرار خواجه عبدالله انصاری ، متوفی قرن پنجم هجری ]
ســوره 4 : نســـاء ( مدنی ـ 176 آیه دارد ـ جزء چهارم ـ صفحه 77)
( قسمت سی ام )
میان دو موج آتش
آغاز امامت مولایمان حضرت ولی عصر (عج) مبارک
( جزء پنجــم صفحه 90 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم
78 ـ أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ
مُّشَیَّدَةٍ وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِاللّهِ
وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِکَ قُلْکُلًّ مِّنْ
عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا
تفسیر لفظی :
هر جا باشید مرگ به شما خواهد رسید ، هرچند در بارو های استوار باشید ، و این گروه یهودان و منافقان چنان هستند
که اگر نیکی این جهانی به آنان برسد می گویند : این از جانب خدا به ما رسیده ، و اگر بدی این جهانی به آن ها برسد
می گویند این از تو ( محمدص) است ! ( چون ایمان خالص و کامل نداشتند و تسلیم شدن ِ آنان به اسلام برای سود این جهانی بود ) ،
بگو ( ای محمّد ) به ایشان ، خوب و بد ِ این جهان همه از سوی خداوند است ، و همه به خواست و تقدیر او است ،
و این قوم را چه رسیده که نمی خواهند سخنی دریابند .
تفسیر ادبی و عرفانی :
از جوان مردی حکایت کنند که ؛
هر وقت این آیت را برخواندی ،
گفتی : آه از مرگ نفس ، آه از مرگ دل ، آه از مرگ جان !
اگر در تن بمانم مرا چه توان ؟
و درد را چه درمان ؟
چون حال این است و کار چنین ؛
چه بی کَس که منم !
بی سر و سامان که منم !
خــــــداونــــــدا ؛
هم تـو مگر سـامـان کنی
راهـم به خود آسـان کنی
درد مـرا درمـــان کنی
هرچه بخواهــم آن کنی
کسی که نفسش بمیرد ، از دنیـــــا در مانَد ،
کسی که دلش بمیرد ، از عقبی باز مانَد ،
کسی که جانش بمیرد ، از مولی در مانَد !
کسی که نفسش مُــرد ، از خانمان و فرزند باز مانَد ،
آن کس که دلش مُــرد ، از اُنس و طَرَب باز مانَد ،
و آن کس که جانش مُـــرد ، از خدای یکتا باز مانَد ،
پس دل های عزیزان و صادقان ،
از نهیب این سخن و این سیاست خون گشت ،
و ندانستند که در ازل برای آن ها چه رفته ،
و در آینده کار آنان چون باشد ؟ !
برای کسانی تیمار خوردن سزاوار است که :
به واسطه ی غفلت از اَزَل ِخویش آگاهی ندارند ،
و به واسطه ی نادانی از اَبَـــد ِخویش بی خبرند !
میانِ بوده و بودنی !
این چه خواب غفلت است ؟
و آدمی را میان دو موج آتش چه جای بازی است ؟ !
نوشته اند که :
یکی از صحابه از رسول الله (ص) شنیده که فرمودند :
پس از آن که روح آدمی از جسد او بیرون شده ،
و جان پاکش از آلایش بشریت ،
مُــرغ وار از قفس خاک بیرون آید ،
و سوی عالم عِلوی
قصد آشیان ِ عزت کند ،
چون بر مرکب خویش قرار گیرد ،
و یک هفته برآید ،
از آفریننده ی جهان دستـــوری (اجازه) خواهد ،
تا آن منزل خاص خویش ( تــن خود ) را باز بیند ،
و حال وی باز داند !
چون دستـــور یابد ،
جـــــــان پــــــاک ، به خـــــــاک در آید !
و از دور به کالبــــــد خویش بنگرد ،
که در لحــــدی تاریـــــــــک افتــــــاده !
آن را نه به رنگ خود بینـــــد و نه به حال خود !
نه آن صورت زیبـــا !
نه آن چهره ی فریبــــا !
نه آن روشنـــــــــی چشــم !
نه آن قـــدّ و بالا !
نه آن قـــــامت رعنـــا !
نه آن جمـــــــال و کمـــــال !
نه آن شکــــــــوه و جــــــــــــــلال !
نه آن سخنـــان دلـــربــــا !
نه عیــــال و فــــرزنـــــــد و اقـــربـــــا !
می پرســـــــد :
کجایند عیال و فرزندان ،
که بهر ایشان بار کشیدی و رنج بردی ؟
تا جای تــــو و حال تــــو را ببینند و عبرت گیرند !
آن آرزو ها چه شد ؟
آن آز ها کجـــــــــــا رفت ؟
آن خانه و ساختمان چه شد ؟
آن دکوراسیون و مبلمان کجاست ؟
آن خود رو و راننده و اطرافیان چه شد ؟
آن مال های حـــــــرام و حــــــــلال چه شد ؟
بردران و خواهران و دوستان کجایند ؟
آن ها که بدانها افتخــــــار می کردی کجایند ؟
آن غذا ها و نوشیــــدنی های گــــــوارا کجاست ؟
آن ها همـــــــه تـــــو را تنهـــــا در این لحـــــد تاریــــــک
خـــــــــــــوراک کِــــــــــرم هـــــــــا قـــــــــرار دادنــــــــــــد !
آن گاه خطاب به بدن متلاشی شده خویش گوید :
ای بــــــدن ؛
اگر آن ها تو را آن گونه که من دیدم ببینند ؛
دست از دنیا بردارند و به حال خویش بگریند !
ای کاش من هم تو را ندیده بودم !
سلام بر تو باد !
[ شاید پاسخی بدینگونه بشنــــود :
اول چیزی که از تو متلاشی شد ؛ چشمان زیبایت بود !
بعد ، گوشت ها و چربی های زیبایی اندامت
بعد ، موهای قشنگت و استخوانهای قامت رعنایت !
مال های حـــــــرام و حلالــــــــت را تقسیم کردند !
زمین های بزرگت به قطعات کوچک تقسیم شد !
خانه و خودرو و ویلا و ساختمان هایت را تصاحب کردند !
همسرت به نکاح دیگری درآمد !
فرزندانت از هم جدا شدند !
از آن همه مجد و شکوه عظمت دنیوی
دیگر چیزی برای تـــــــو نیست !
امّا برخی چیزهایی که به چشــــــــم نمی آید برایت مانده است ،
آن هم چون نتوانستنـــــد پس بگیــــرند و تقسیمش کنند ،
و آن انفاقی است که در زمان حیـــات خود کرده ای ،
صدقاتی است که در راه خــــــــدا داده ای ،
آن کلبه صد متری که برای آن بیوه زن و فرزندان یتیمش خریدی ،
آن یتیمانی را که تحت پوشش گرفتی و آن ها را به سرانجــــام رساندی ،
آن درمانگاه ، آن خوابگاه ، آن یتیم خانه ،
و آن درهم و دیناری که در راه خــــــدا خرج کردی ،
آن خدماتی که با قلــم و قــــدم برای نیازمندان انجام دادی ،
آن مشاورتها و راهنمایی هایی که در اختیار در راه ماندگان قرار دادی ،
این ها قابل پس گرفتن و تقسیم کردن نبود !
و برای خودت باقی مانده است ! ]
این جمعـه هم گذشت و نیامدید آقـــــــــــــا
و ما همچنـــــان منتظــــــــریم
تا جمعه فرخنده ای که امام و پیشوایمان
حضــرت حجــة ابن الحســن العسکـــری
بیایند و کام تشنگان عدالت را سیراب نمایند
برای تعجیل در ظهــــور مبارکشان
همچنــــان دعــــــا می کنیم
موضوع :