نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 871 )
ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 235 )
( قسمــت چهــاردهـــم )
اختیـار بـلا کـردن
جزء دوازد هــم صفحــه 239 آیه 33 )
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ
وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَالْجَاهِلِینَ
تفسیـــر لفظـــی :
[یوسف] گفت پروردگارا ؛ زندان براى من دوستداشتنى تر است از آنچه مرا به آن مى خوانند ،
و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گرایید واز [جمله] نادانان خواهم شد
تفسیر ادبی و عرفانی :
از آن جا که اختیــــــار هر امری ؛
به اختبــــار (آزمودن) و امتحان است ؛
یوسف زنــــــــدان را اختیــــــار کــــــــرد ،
لاجرم در ورطه ی امتحــان و اختبـــــار افتاد ؛
و اگر طلب عافیــت می کردی ؛
یا بی اختبــار طریق اضطرار سپـردی ؛
ممکن بودی که بی بـــلا و بی وحشت زندان ؛
از آن چه می ترسیــدی ایمـن گشتی !
و از آن چـــه او را به آن خواندنــــد ؛
با عافیـــــت ، عصمت یافتـــی !
چه ؛ که در خبـــر است که ؛
اگر یوسف از خداونـــد به جــــای زنــــــدان ،
عافیــت خواستـه بود ، خداوند به او عطا می کرد !
لکن ؛ اختیــــارِ بــــلا کـــــرد ،
تا در آن بـــــلا از وی صـــــــدق خواستنـــد ،
و در محنــــت او بیفزودند .
[ همـــــان گونـــــــــه که مولایمان اباعبـــــــدالله الحسین علیه السلام ]
[ در ازل اختیار بلا کرد ، و در آن امتحان بزرگ ، صدق و استقامت خود و یاران را نشان داد ]
در تـــورات آمـــــده که ؛
خداوند تبارک و تعالی به موسی (ع) فرمود :
ای موسی ؛ اگر خواهی که به مقام مقربان فرود آئی ؛
و به درجـــــات عــالــــیِ بهشتـــــــــی رسـی ؛
از خود باز رستـه ، و به دوست پیوستـه ؛
مراد خود را فدای مرادِ ازلیِ ما کن .
که بنده را با اختیار چه کار ؟
اختیار ؛ اختیار ما است ،
و اراده ؛ اراده ی ما .
یوسف (ع) زنـــــدان اختیـــــــار کــــــرد ،
لاجرم او را به اختیــــار خود فرو گذاشتند ،
تا روزگاری دراز در زنـــــــدان بمــانـــــد ،
و نتیجه ی آن زندان که خود خواست این بود که ؛
به غــلامِ هــم زنـــــــدانیِ خود گفت :
چون به نزد خداوندت برگشتی ؛ مــرا به یــاد آور !
این بود که خداوند او را عتــاب کرد و فرمود :
تــو از مـــــــــــا زنـــــــــدان خواستی ؛
و حالا دیگری را نزد مخلوقِ ما شفیع خواهی ! ؟
به عزّتــم سوگنــــد که زنــدان تـــو را طولانی خواهم کرد .
در خبـــــــــر است که ؛
پس از این نــــدا ، زمیــن شکافتــــــه شد ،
و خداوند نیروی بینائیِ بیشتر به یوسف داد و فرمود :
فـــرو نگـــــر ؛ تا در زیـــــرِ زمیــــــن چـــــه بینــــــی ؟
یوسف مورچه ای را دید که چیزی در دهان دارد و می خورد !
نـــــدا آمـــــد : ای یوسف ؛
من از روزیِ این مورچه در زیـــرِ زمیـــن غافــــــل نیستم ،
تو ترسیــــدی که مـــــن تــــو را فرامـــــــوش کنم ؟
که به غلامِ عزیزِ مصر متوسّل شدی ! ؟
آیا من تو را نزد پــــدر ، عزیز و ارجمنـــد نساختــــم ؟
آیا کاروان برای نجــــــات تـــــــو نفرستادم ،
که تو را از چـــــــــــاه بیــــــرون آرند ؟
آیا من تو را نزد عزیـــــز مصـــــر گـــــــرامی نساختم ؟
آیا من تو را علم و حکمت و قدرت و عزت ندادم ؟
پس چگونــــه مـــــــرا فرامـــوش کردی ؟
و از دیگری یــــاری خواستی ؟
یوسف دست به دعـــــا برداشت و گفت :
خــــداونـــــــــدا ؛
این لغـــزش مرا به فضل خود ببخش ،
و از گنــــــــاهـــــــــم درگـــــــــذر .
در خبــــــر است که ؛
جبرئیــــــل در زنـــــدان نزد یوسف رفت ،
یوسف او را بشنـــــــاخت و گفت :
تو را در میـــان خطاکاران چون بینـــــــــم ؟
جبرئیـــــــــل گفت :
خــداونــــــــــــد می فرماید :
از من شرم نکردی که آدمیـــان را شفیـــــع قــــرار دادی ؟
من زنـــــدان تــــو را چنــــــد سال خواهم افــــزود ،
یوسف گفت :
آیا از افـــزودن زنــــــدان ، خداوند از من راضـــی می شود ؟
جبرئیل گفت : بلی
یوسف گفت : پس ؛ من از طولانی شدن زنـــدان شکایتی ندارم .
موضوع :