نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (492 )

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی ـ 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 2 )

( قسمت صـد و ســوم )


دیـدار جمـال مطلـق

 

( جزء سوم صفحه 44)

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــمِ 

260 ـ وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى

قَالَ  أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ   

أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى  کُلِّ جَبَلٍ

مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا   

وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ 

 

تفسیر لفظی :

یاد بیاور ( ای محمّد ) هنگامی که ابراهیم گفت : پروردگار من ؛ مرده را چگونه زنده می کنی ؟

خداوند گفت : مگر ایمان نیاوردی ؟ گفت : آری ، ولکن تا دلم آرام شود ، و به دیدار چشم ،

یقینت افزاید ! گفت : چهار مرغ بگیر و آن ها را بکش و پاره پاره کن و سرهای آن ها را

با خود آر ، پس از آن پاره ای از آن آمیخته درهم را بر کوه ها بنه ، سپس آن ها را

به سوی خود بخوان تا به سوی تو آیند ، و بدان که خداوند توانا و راست دانا است .


 

تفسیر ادبی و عرفانی :

 

این آیه به زبان کشف ،

بر ذوق ارباب حقــایــــق ،

رمزی دیگر دارد و بیانی دیگر !

ابراهیم ، مشتاق کلام حق ،

و سوختـــــــــه خطاب او ،

سوزَش به غایت رسیده ،

سپاه صبرش به هزیمت شده ،

و آتش مهرش زبانه زده ، گفت :

خـــــــدایــــــــــا ؛ بنمــــای مرا

تا مــرده را چون زنـــده کنی ؟

گفت : ای ابراهیم ؛ آیا ایمان نیاوردی ؟

گفت : آری لکن دلم از روی شنیدن کلام تو

و سوز عشق خطاب تو ریز ریز شده !

خواستم تا گوئی: آیا ایمان نیاوردی ؟

مقصود همین بود که گفتی !

و در دلم آرام آمد !

آرام من پیغــــام تـــــو 

وین پــای مـن در دام تـــو 

گوینــــــــد :

کسی با محبوبی سر و سرّی داشت ،

و همواره می خواست که محبوب با وی سخن گوید ،

و او امتنـــــــاع می کرد !

عاشق دلباخته ، سخت درمانده و گرفتار وی بود ،

و در آرزوی سخن گفتــــــن با او ،

دانست که او را به گوهر(جواهرات) میلی مفرط است !

هرچه داشت به یک دانه جواهر پر قیمت بداد ،

و بیاورد و در برابر او سنگی بر آن نهاد تا بشکند !

معشوقه طاقت نیاورد که بر شکستن آن جواهر صبر کند !

گفت : ای بیچاره ؛ چه می کنی ؟

گفت : آن می کنم که تو گوئی چه می کنی !


اندر دل من قـرار و آرام نمـاند

دشنام فرست گرت که پیغام نماند !

گفتـــــــه اند :

ابراهیم به آن چه از خداوند پرسید

زندگی دل می خواست و طمأنینه راز !

که تا دل زنده نَبُــوَد ، طمأنینت در آن فرو نیاید !

و به غایت مقصد عارفان نرسد !

و غایت مقصد عارفان ،

روح اُنس و شهود دل و دوام مهر است !

که : زبان در یاد ، دل با راز ،

جان در ناز ، زبان در ذکر ،

دل در فکر ، جان با مهر ،

زبان ترجمان دل در بیان و جان با عیان است .

 

خداوند فرمود : ای ابراهیــــــم ؛

اکنون که زندگی در مردن است ، و بقا در فنا ،

شو ، چهار مرغ بکُش ، از روی ظاهر ،

برای تعظیم فرمان ما ، و اظهار بندگی خویش ،

و از روی باطن هم در نهاد خود این فرمان را بجای آر ،

طاووس زینت را سر بردار !

با نعیم دنیا و زینتش آرام گیر !


کم کن بَرِ عندلیـب و طـاووس درنــگ

کاین جا همه بانگ بینی آن جا همه رنگ!

 

غراب حــــرص را بکُش !

و بر آن چه نمانَد و زود به سر آید حریص مباش !

 

چه بازی عشق با یاری ، کزو بی جان شد اسکندر

چه داری مِهر بر مِهری ، کزو بی ملک شد دارا !

 

شیشه شهوت را باز شکن ،

هیچ شهوت به دل راه مده که از ما باز مانی !

 

گر از میـدان شهوانی سوی ایـوان عقـل آیی

چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینی !

 

گفتـــــــه اند :

ابراهیم را از این پرسش

منظور ، رؤیت حق و دیـــدار جمـــال مطلق بود !

چنان که موسی کرد ،

با این تفاوت که :

ابراهیم به رمز ، دیــــــدار خواست !

لاجرم جواب به رمـــــز شنید !

موسی به صریح رؤیـــت خواست !

به صریح لن ترانــــی شنید !

گفتـــــــه اند :

چون ابراهیم گفت :

خدایا مرده را چگونه زنده می کنی ؟

نـــــــدا آمــــــد که :

تو نیز بنمای که اسماعیل زنده را چگونه مرده کنی !

درخواست به درخواست !

وفــــــــا به وفـــــــــــا !

ابراهیم وفـــــــــا کرد ،

خــــــــــــــدا نیز وفـــــــــا کرد ! و وی را ثنا گفت ! 

گفتـــــــه اند :

ابراهیم در این پرسش غایت یقین می خواست ،

چه که یقین را سه رتبت است :

علــم الیقیــن ،

عیــن الیقیــن ،

حــقّ الیقیــن ، 

اول از زبان پیمبران به بندگان رسد ،

دو به نـــــــــور هدایت به آنان رسد ،

سوم هم به نور هدایت و هم به وحی و سنّت رسد .


ابراهیــم خواست تا هر سه رتبت در او جمع شود !


تا هیــچ شبهـت به خاطر او نرسد !

 

 

گفتـم صنمـا مگــر که جـانــان منی


اکنــون که همی نگـه کنـم  جـان منی


بی جــان گردم اگر زمـن برگــردی


ای جان جهان تـــوکفر و ایمان منی !


 

 

جانـــــــان من !

 

 قائـم آل محمّـــــد (ص)

 

 هـر جمعـــه را به این امیـــد آغاز می کنیم


که شـایـد تـــــو در این جمعـــــه بیــــایی


و کام تشنــگان عـدالـت را سیـــراب نمـــایی

 

برای تعجیل در ظهور مبارکت هر صبح و شام دعا می کنیم


اَللّهـمّ عَجِّـل لولیِّـک الفَــرَج


کارت پستال درخواستی طراحان



موضوع :