نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید(446)

ســوره 2 : بقـــره  ( مدنی ـ 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 1 )

( قسمت پنجــاه و هفتــم) 

 خلـوت مستـــان

( جزء دوم صفحه 25 )

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــمِ 

164 ـ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ  وَ النَّهَارِ

وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ  النَّاسَ

وَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا

وَ بَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَ السَّحَابِ الْمُسَخِّرِ

بَیْنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

بدان که در آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف شب و روز ، و کشتی که در دریاها سیر می کند ،

با آن چه مردمان را سود مند باشد ، و آن چه که خداوند از آسمان آب بر زمین فرو می فرستد ،

تا زمین مرده را زنده کند ، و پراکنده کند ، در آن از هر جنبنده که هست ،

و گرداندن بادها از هر سوی ، و ابری که میان زمین و آسمان است ،

این ها همه نشانه های روشن و آشکار برای گروه خردمندان است .

 

( ادامه مطلب از یادداشت قبل )

جز او خداوندی نیست ،

جز او کسی سزاوار پرستش نیست ،


خداوند در این آیت ،

عموم خلق را به خود راه می نماید ،

تا در عجایب ملکوت آسمان و زمین ،

و در صنایع و بدایع بَــرّ و بحــر نگرند !

و صانــــــع را بشناسند ،

و به یگانگی او اقرار آورند ،

چون نظر عـــــوام به مصنوعات است ،

و نظر خــــواص به صفـــــــــات ،

و نظر پیغمبران و خاص خاصان به ذات خداوند است ،

این آیت ها در آفرینش است ،

ولی زیرکان در می یابند تا بدانند !

بینایان در می یابند تا ببینند !

 از هر سو به جانب حق راه است ،

رونده می باید !

همه جهـــان خوان بر خوان است ،

خورنده می باید !

و جمــال حضرت در کشف است ،

نگرنده می باید !

مرد باید که بــوی داند برد

ورنه عالَم پر از نسیم صباست !


 

... لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

 

این ما و من ی جمله ز عقل است و عقال است

در خلوت مستـــان نه من ی هست و نه مــائی

( امام خمینی قدس سرّه )

 

عقــل ، عقــــــال دل است ،

یعنی دل را از غیر محبوب در بند آرد!

و از هوس های ناشایست باز دارد !

به مذهب بعضی ، عقل نــــــور است ،

و در دل جای دارد نه در دماغ !

شرط خطاب است نه موجب خطاب !

فایده عقــل آن است که :

دل به وی زنده گردد !

پس هرکه را عقــل نیست ،

در شمار زندگان نیست !

گویند : خداوند عقــل را بیافرید

و او را گفت : برخیز ، برخاست !

گفت : بنشین ، بنشست !

گفت : بیــا ، بیامد !

گفت : برو ، برفت !

گفت : ببین ، بدید !

آن گاه گفت : به عزت و جلال من

که از تـو شریف تــر و گرامی تــر نیــافـریـدم،

پس عقل را از این نوازش عُجبی ( خودبینی) پدید آمد !

خداوند او را گفت :

ای عقل ؛ باز نگر تا چه بینی !

باز نگریست ، صورتی دید از خود نیکوتر !

و جمالی از خویش خوب تر !

گفت : تو کیستی ؟

گفت : من آنم که تو بی من به کار نیائی !

من تــوفیقـــم !


ای عقــل اگر چنــد شریفی دون شو

وی دل به دلی بگرد و خون شو خون شو

در پـرده آن نگــار روز افـزون شـو

بی چشم در آ و بی زبان بیــرون شـو !




موضوع :