تفسیر ادبی عرفانی بسم الله الرّحمن الرّحیم (48)

سوره 48 : فتـــح

مدینــــه رحمـت              

بنــام خـــدا،

بنده مؤمن چون درحال نزع بسـم الله گوید، سکرات مرگ بر او آسان شود و خاک لحد بر او روضه رضوان گردد و در قیــامت و رستاخیز رویش چون ماه دو هفتـه تابان  و آتش دوزخ از او گریزان شود.

مهتـر عـالـم فرمـود:

خـداونـد حکیـم در بهشت عـدن کوهی آفـریده

که آنرا کـوه ســرور نامیده

یعنی کوه شادی که در نهایت لطف و غایت ظرافت است،

هـرکس گام بر آن نهـد بر تخت شـادی نشیند

و همه طرب و خوشحالی بیند،

در آنجا شارستـانی است بنام مدینـــه رحمــت،

هـرکس به آن رسید از زحمت رَست و به حق پیوست،

در آن شارستان کـوشکی است آراسته و پیراسته

و نام آن کاخ سـلامت است،

هـرکه در آن کوشک شد آفتاب سلامت بر او تافت

و به منزل کـرامت شتافت،

و اندر آن خانــه ای است که خـداونــد آن را بیت جـلال نـام نهاده،

بدایع قـدرت و صنایع فطرت در شکل و نقشه او بنموده،

و برای آن هـزاران دَر نهاده

و بسـم الله را کلیـد درهـای آن خانـه قـرار داده است.

چون بنده مؤمن  بسـم الله را به اخلاص و صدق به زبان آرد

درهــا گشــوده شــود،

و از  بارگاه الاهـی نــدا آید:

که این خانه به تو سپردیم،

و عزت ابدی وجلال سرمدی شعـار روزگار تـو کـردیــم.

ای جوانمــرد؛

چون این نام تو را درپـذیـرفت از عالـم مینـدیش

و از افـلاس باک مدار!

**********

پیغمبراکرم (ص) چون عزّت درویشی را در بازار افلاس بدید جامه درویشی درپوشیـد و از روی فروتنی بر درگاه خـداونــد نیاز کرد از حضرت حـق خطاب آمد:

اکنون که خویشتن را به چشم حقارت می نگری و نام خود را مسکین می نهی، ما بنام تو وجمال وکمال تــو جهــان را بیـاراستیـم و درهای خزائـن غـیب بـر تو بگشـادیـم که: اِنّا فَتَحنَا لَکَ فَتحاً مُبِیناً

ابلیـس رانده شده درگاه عزت ما شد، داد از روزگار او برآوردیم ، و عبادات چندین هزار ساله او را به باد بی نیازی دادیم، و داغ خِذلان و هجـران بر او نهادیم.

فرعـون بی عون که دعوی خدائی کرد از نعمت و شوکت و مملکت فرو کردیــم و به آب سرنگـون کردیـم.

قــارون که دارائی خود را به دانش خود پنداشت به تیغ قهر سرش برگرفتیم و نگونسـار به زمیـن فـرو بـردیـم!

فرشتگان گفتند: ما تو را ستایش میکنیم! هزاران از آنان را به آتش جلال بسوختیم تا جهانیان بـداننـد که جـز مــا کس را نـرسـد که من و ما گوید، زیرا خـداوند مائیم،

خداونـدی را سـزا و به خـداکاری دانـا ،

 در ذات یکتـا  و در صفـات بی همتـا،

با عـزّت وکبـریــا،  با عظمـت  و پُـر بهـــا.

*********************************

آســایش صـدهــزارجــان یک دم توست    

شــادان بــُوَدآن دل که درآن دل غم توست

دانی صـنـمــا کــه روشنــائی دوچشــم   

در دیــدن زلف ســیــه پـُر خَــم تـوست



موضوع :