تفسیر ادبی عرفانی سوگندهای قرآنی ( 20 ـ 345 )

راه نجـــات

سـوره 90 : بـلـــد

 بِســــمِ اللهِ الــرَّحمــنِ الــرَّحِیــم


لااُقسِـمُ بِهـذَاالبَـلَــدِ، وَ اَنتَ حِلٌّ بِهذَا البَلَدِ،

 

سـوگـنـد به شهـر مکّـه،

و تو (ای محمد) دست گشاده و گشاینده و پیروز این شهـری،

و سـوگـنـد به هر زاینده و زاده و نازاینده،

ما آدمی را در رنج و سختی بر کار آفـریـدیـم.


هـرکه را دوستی باشد

پیوسته در جستن رضای او است

و نظر خود از وی باز نگـیـرد

و با وی رازها کـنـد

و در سفـر و حضر او را مراعات کند

و در هیچ حال سلام و حدیث از او باز نگیرد

و قدمگاه او را عـزیز دارد

و به جـــــــان او سوگنــــــــد یاد کند!

خـداونــد یکـتـا همه حقایق این معنی را

به رسـول اکـــــرم و پیامبر اعظـــم (ص)ارزانی داشت؛

تا جهانیان را روشن شود که

بر درگاه عـزت هیچ کس را آن منزلت و مرتبت نیست که او را است،


نبینی که بسی احوال رضای او را نگاه داشته،

در قـبـلـه خشنودی او را خواسته


(وَ لَنُوَلِّیَنَّکَ قِبلَةً تَرضاها)،

 

شفاعـت گناهکاران را به رضای او بسته،

هـرگز او را از نظر خویش محجوب نکرده،

راز ها با او گفته،

درخواب و بیداری،

در سفـر و در حضر او را نگاه داشته


(وَاللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ)،

 

و او را در هـرحال کفایت کرده

(اَلَیسَ اللهِ بِکافٍ عَـبـدَه)،

 

و در هـیــچ حالوحی از او نبریده،

حتی در خــــــــــــواب


(یااَیُّهَــاالمُـدَّثِّـــــــــــــر)،

 

در غـارحـرا بود که وحی آمد


(اِنَّ الَّـذِی فَرَضَ عَـلَـیـکَ الـقُـرآنَ لَرادُّکَ اِلَی مَعادٍ)

 

یعنی آن کس که قرآن به تو فـرستاد

تو را به میهـن اصلی (مکه) بر میگرداند،

و در شادیِ پیـروزی بود که آیه


( اِنّا فَـتَـحـنـا لَکَ فَـتـحــاً مُبِیناً ) 

نازل شد،


سواره در سفـر بود و از مکه بیرون آمده بود که وحی آمد


( اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دِینَکُـم)،

 

و از عـزیــزیِ او بود که خـداونــد به جان او قسـم خورد


( لَعَـمـرُکَ) یعـنـی بجان خودت،

 

و از قرب و منزلت او بود که

به شهـر او سوگنــــــــد یــــــــاد کرد.


لااُقسِـمُ بِهـذَاالبَـلَــدِ، وَ اَنتَ حِلٌّ بِهذَا البَلَدِ،

 

این آیه جواب قســــــــــــــم است،

خداوند بر آدمی منّت می نهـد

که تو را قــدّ و بالای راست دادم

و خلقـت و صورت نیکو دادم،

و به اندام های پیدا و ناپیدا  بیاراستم،


بنگـرکه نطفه ی مهین در قـرارمکـیـن به چه حدّ رسانیدم!

و به قـلــم قـدرت چگونه نگاشتم،

هـر عضوی را خلعتی و رفعتی دادم،

بینائی به چشـــــم،

گفتــــــــار به زبــــــان،

شنــوائی به گــــــوش،

گرفتـــــن به دست،

و خدمت به پـــــــــای دادم


مسکیــن آدمی،

بدعهـد و ناسپاس !

فـردا که شکــر آن نعمت ها از او خواهند

و شکـر (وَلَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَمَ) را از او بخواهند!

و گوینــــــــد:

ای خواجه ای که امانت های ما را عمری بداشتی!

اگر آراسته باز نفـرستی،

باری (دست کم) ناکاسته بازرسان!

او را گوینـــــــد:

ما دو چشم به تو سپردیم پاک،

تو به نگاه ناپاک آلوده اش ساختی!

تا آثار پاکی از آن برخاست و پـلـیــد شد !

اکنون می خواهی که دیـدار مقــدس ما را به نظر خویش بینی؟

هیهات، هیهات،

ما پاکـیـــــم و پاکان را شـایــــد!

 

(اَلَم نَجعَـــل لَهُ عَـینَیـنِ وَ لِساناً وَ شَفَـتَیــنِ)

 

آیا ما تو را دو چشـــم و دو گــــــوش پــــــاک  ندادیم

تا از آن نیکـی هـا خزینـــــــــه سازی؟

و آثــــــار وحی در آن تعـبیـه کنی؟

و امروز باز سپــــــــاری!

تو آن را میــدان دروغ شنیدن ساختی!

و راه گــذار صــدا های ناهنجار و پلـیـد کــردی!

ما پاکـیـم و جز شنیــــدن پـــــــــاک نشنــــــــویم!

 

آیا ما تو را دو لــــب و زبــــــــان پـــــاک ندادیم

 

تا جـز به سخـن حـق و راست نگشائی؟

و با ما درخـلـوت راز گوئی!

و با صـدق قـرآن خوانی!

و در عـبـادت در آن فرو آری!

و با دوستان ما سخـن گوئی؟

ولی تو خود زبان را بســــاط غـیبـت 

و عـیـب جــوئی دیگران ساختی!

و روزنامه ی جدل و دیوان خصومت کردی!

تو امروز به کدام زبان حـدیــث ما خــواهی کرد؟

چه مفـلـس بنده ای که توئی!

چه عـذر خواهی آورد ؟

(فَلا اقـتَـحَـمَ العَـقَـبَــةَ)

 

بیــــدار باشیـــــد،

 

که عـقـبــــه (پل صراط) در پیش است،

از مـــــوی باریــــــــک تـــــــــر !

از شمشیــــــــر بُرنـــــــــده تر !

می بایــد از آن گـــــذشت !

گذشتن از این پل برکسی آسان است

که بنـــده ای از بندگان خدا را آزاد کرده باشد!

و یا یتیمــــی را دست مهربانی بر سر نهاده باشد!


این است سبب راه نجـــات

و زود گذشتن از پل صــــراط !


الهی من تو را عـبــــدم ولی عـبـد گنهکارم

گنهکارم نه تنهـــا ای طبیبـم زار و بیمــارم

الهـی گـیــر دسـتــم را که افـتـادم ز پـا زیـرا

به چنگال هــوای نفــس امّــاره گـرفـتـارم

الهی سر به طاعـت برده ام یکتا پرستی را

توئی یکتا اله من ، ز کـفــر و شرک بیــزارم

 

اَللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم



موضوع :