غزل ناتمام

 

این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی
پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی.
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی.
افسرده دل به دامن تفتیده ی کویر
ای روح آسمانی دریا، نیامدی.
ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار
زیباترین بهانه دنیا نیامدی.
ای از تبار آینه ها، ای حضور سبز
ای آخرین ذخیره طاها نیامدی.
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند.
این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی.



موضوع :