نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 885 )                                                                      


ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم  ـ صفحه 235 )


  ( قسمــت بیست و هشتــــم )


شکایت به خدا ، نه از خدا



 

جزء سیزد هــم صفحــه 245 آیه 86 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا مى‏ برم

از [عنایت] خدا چیزى مى‏ دانم که شما نمى‏ دانید


 

 تفسیر ادبی و عرفانی :

 

یعقوب شکایت به خــــــــدا کرد نه شکایت از خــــدا ! 

هرکس شکایت به خـــدا کنــد ؛ خـــدا به داد او می رسد !

ولی هرکه شکایت از خــــدا کنـد ؛ از خـــداجــــــدا می شود !

یعقوب گفت :

درد خود را به خـــــــــدا بــردارم ،

و از او به کـــــــس ننــــــــالــــــــم !

که من می دانم او دردها را شفا دهنده ،

و حاجت ها را برآورنــــده ( قاضیَ الحاجات )

و مهمّات را کفایت دهنده است ( کافِیَ المُهِمّات )


 

آن گاه زبان به زاری و تضرع گشود و گفت :


خــدایــــــــا ؛

به هر صفت که هستم ؛ بر خواست تو موقوفم ،

و به هر نــــام که مرا خوانند ؛ به بندگیِ تو معروفم .


تا جان دارم غـــم تــــو را غم خــــوارم


بی جان غم عشق تو به کس نسپارم

 

 

 

پیــــر مى فروش

 

عهـدى که بستـــه بودم با پیــــر مى فروش 

در ســـال قبل ، تــــــازه نمودم دوباره دوش  

افسوس آیــــدم که در این فصــل نـو بهـــــار

یاران تمام ، طـــــرف گلستـان و من خمـوش  

من نیـز با یـــکى دو  گُلنـــــــدام سیـــــم ‏تـن

   بیرون روم به جانب صحرا ، به عیش و نوش  

حیف است این لطیفــه ی عمـــر خــداى داد

ضـــــــایع کنــــم به دلــق ریایىّ و دیگجـوش  

دستى به دامـــــن بت مـــه طلعتـــى زنـــم

اکنون که حاصلم نشد از شیـخ خرقــه پوش  

از قیـــل و قــال مدرســــه ‏ام ، حاصلى نشد

جـــــز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

حالـــى به کنج میکــده ، با دلبــــــرى لطیف

بنشینم و ببندم از این خلق ، چشم و گوش

دیگـــر حدیث از لب "هندى" تو نشنَـــــــوى

جــــزصحبت صفاى مى و حرف  مى‏فروش

[ دیوان امام خمینی (ره) ص 131 ]

 

 

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ

وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ


آیا کسی که دعای مضطر را اجابت می کند ؟و گرفتاری را بر طرف می سازد ؟

و شما را خلفای زمین قرار می دهد، آیا معبودی با خداست؟ کمتر متذکر می شوید.

( آیه 62 سوره مبارکه ی نمل )

 

در آن هنگام که تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى‏ شود

و کارد به استخوانش مى‏ رسد،

و از هر نظر درمانده و مضطر مى ‏گردد،

تنها کسى که مى‏ تواند قفل مشکلات را بگشاید،

و بن‏ بست ها را بر طرف سازد،

و نور امید در دل ها بپاشد،

و درهاى رحمت به روى انسان های درمانده بگشاید،

تنها ذات پاک او است و نه غیر او .


... در بعضى از روایات این آیه ؛

تفسیر به قیام حضرت مهدى (صلوات اللَّه و سلامه علیه) شده است.


در روایتى از امام باقر علیه السلام مى‏ خوانیم که فرمودند :

به خدا سوگند گویا من مهدى (ع) را مى‏ بینم

که پشت به حجر الاسود زده و خدا را به حق خود مى‏ خواند ...

سپس فرمود : به خدا سوگند ؛

مضطر در کتاب‌اللَّه در آیه أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ ... او است.


در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام  چنین آمده :

این آیه در مورد مهدى از آل محمد (ع) نازل شده است ،

به خدا سوگند مضطر او است،

هنگامى که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز بجا مى ‏آورد

و دست به درگاه خداوند متعال بر مى‏ دارد

دعاى او را اجابت مى ‏کند،

ناراحتى ‏ها را بر طرف مى‏ سازد،

و او را خلیفه روى زمین قرار مى ‏دهد .


بدون شک منظور از این تفسیر

(همانگونه که نظائر آن را فراوان دیده ‏ایم)

منحصر ساختن مفهوم آیه به وجود مبارک حضرت مهدى (عج) نیست ،

بلکه آیه مفهوم گسترده ‏اى دارد

که یکى از مصداق هاى روشن آن

وجود امام مهدى (علیه‌ السلام) است که ؛

در آن زمان که همه جا را فساد گرفته باشد ،

درها بسته شده ، کارد به استخوان رسیده ،

بشریت در بن بست سختى قرار گرفته ،

و حالت اضطرار در کل عالم نمایان است  ؛

در آن هنگام در مقدس ‏ترین نقطه روى زمین

دست به دعا برمى ‏دارد

تقاضاى کشف سوء مى‏ کند

و خداوند این دعا را

سر آغاز انقلاب مقدس جهانى او قرار مى‏ دهد

و به مصداق : « وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ »

او و یارانش را خلفاى روى زمین قرار می دهد.

(برگرفته از تفسیر نمونه ، ج‏ 15، ص: 518-522)



موضوع :