نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (651 )  

ســوره 5 : مـــائـده ( مدنی ـ  120 آیه دارد ـ جزء ششم ـ صفحه 106 )


  ( قسمــت بیست و هفتـــــم )


شرط نبـــوّت 

... و این ها جوان مردانی بودند که گرفتار آب و نان نبودند و عقبی را به دنیا برگزیدند !

روحشان شاد و راهشان مستدام

 

 ( جزء هفتــم صفحه 127 ـ آیه 116 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

وَ إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ  اتَّخِذُونِی وَ أُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ

قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی

وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ

 

تفسیر لفظی :

 

و [یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتىمن و مادرم را

همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستید ؟ گفت منزهى تو ، مرا نزیبد که [در باره خویشتن]

چیزى را که حق من نیست بگویم ، اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏ دانستى ،

آنچه در نفس من است تو مى‏ دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏ دانم ،

چرا که تو خود داناى رازهاى نهانى



تفسیر ادبی و عرفانی :

از روی اشارت بر ذوق جوان مردان طریقت ، این سئوالِ تشریف  است نه خطاب تعنیف  (سرزنش) ، که مراد برائت ساحت عیسی است و پاکی وی از گفتار تثلیث که ترسایایان بر او بستند ، و عیسی ادبِ خطاب را نیکو نگاه داشت که در جواب ، به ثناء حق ابتدا کرد نه بر تزکیه ی خویش ، و گفت :

بار الهــــــــــا ؛

چون از سوی تو به رسالت مخصوصم ، شرط نبوّت عصمت باشد ، چگونه روا باشد چیزی بگویم که نه شرط رسالت باشد ؟ و اگر گفته ام خود دانسته ای ! و واثقم که تو می دانی که من نگفته ام .

 

...تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِینَفْسِکَ ...

این ردّ بر گروهی است در اثبات نفس باری تعالی ، چنان که مصطفی (ص) در اثبات نفس بر وفق این آیت فرمود : منزّه است خدای یگانه که به تعداد خلق او ، و شمار کلمات او ، و رضای نفس او ، به حمــــــــــــد او مشغولند ، با این تفاوت که نفس مخلوق نیازمند خور و خواب و گرفتــــار نان و آب است ، و دیروز نبوده و فردا هم نخواهد بود ، ولی نفس خالق که بی نیاز و ازلی و سرمدی و بودنی است ، بی کَی ! و بی چند ! و بی چون و بی چرا ! نه حال گَرد ، نه حال گیر ! نه نوصفت ، نه تغییر پذیر ! و هرگز نفسِ کرده به نفسِ کردگار نماند ! چه ؛ او مجبور و این جبّــــار (اجبار کننده) است ، او مقهور و این قهّـــــار است ! او نبود و پس بود ، این هرگز نبود که نبود !

 

شیخ انصاری گوید :


پرسند چه گوئی در مورد کسانی که می گویند : ما صفات خدا را بشناختیم ، و چونی را بینداختیم ؟ گفت : صواب آن است که بگویند : ما صفات خدا  را بشنیدیم و چونی را بینداختیم ، که این می باید شنید نه می باید شناخت ، مسموع است نه معقول !



موضوع :