نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید(442)
ســوره 2 : بقـــره ( مدنی ـ 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 1 )
( قسمت پنجاه و ســوم)
افــق اعلـی
( جزء دوم صفحه 24 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــمِ
155 ـ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَ الْجُوعِ
وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ
وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ
ما ناچار شما را بیازمائیم ، به ترس و گرسنگی و کاستن مال ها و تن ها ، و بشارت ده شکیبایان را
لطف خداوند است که هر آیت که در آن
بنــده را بیـــــم دهد ، و سیــاست نمایــــد ،
هم پیش یا پس از آن ، بنـــده را بنــــوازد و امیــدوار کند ،
چنان که در این آیت او را به بـــلاهای گوناگون سیاست کند ،
آن گاه صــــابـــــــران را بشــــارت دهـــد و نـــــــوازش کند.
می فرمایــــد :
بیازمائیــم شما را ؛
گاه به تـــــــرس ،
گاه به درویشی ،
و گاه به گرسنگی ،
گاه به مصیبت ظاهر ،
و گاه به اندوه باطن ،
بلای ظاهری آن است که گاه بُـوَد و گاه نَبُوَد!
تمـــــــام انـــــدوه در بــــــلای باطن است که :
هرکه به خــــــدا نزدیک تر
و به دوستی او ســـــــزاوار تر
و به وصـــــــال او شایسته تر ،
انــــــدوه او بیشتر است !
چنان که محمّد مصطفی (ص)
نه بر افـــق اعلی طاقــــت داشت
و نه بر بســـاط زمیـــــن !
چونان پــروانــــه در پیش چـراغ !
که طاقت آن که با چراغ بماند نه !
و چاره آن که از چراغ دور مانَد هم نه !
زبان حال این چنین افراد :
در هجر همی بسازم از شرم خیال
در وصل همی بسوزم از بیم زوال !
پروانه ی شمع را همین باشد حال
گر نسوزد ز هجر سوزد ز وصـال !
آری ! هرکه وصـل مــــا خواهد
ناچار باید بـــار محنت کشیدن
و شربت انــــــدوه چشیدن !
آسیه زن فرعون ، حق را خواست ،
و تقـــرّب او را طلب کرد ،
او را چهــار میـــــــخ کردند !
و در چشم وی میــخ آهنین فرو کردند !
و او در آن عذاب می خنـــدید !
بشر حافی گوید :
از بازار بغداد می گذشتم ،
یکی را هزار تازیانه بزدند !
که آه نکــرد !
آن گاه او را به زندان بردند ،
از پی وی برفتم ،
از او پرسیدم : این زخم بهر چه بود ؟
گفت : از بهر آن که شیفته عشقــــم !
گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند ؟
گفت : معشوقــــــم به نظـــــاره بـــود !
به مشاهده معشوق چنان مستغـــرق بــودم ،
که پـــــــروای آزار بـــــــــدن نداشتــم !
گفتم : آن دم که به دیدار بزرگترین معشوق رسیــــــده بـــــودی چون بودی ؟
همان دم نعره ای بزد و جـــــان را نثـــار این سخن کرد !
یکی درد و یکی درمـان پسنـدد
یکی وصل و یکی هجران پسنـدد
میان هجر و وصل و درد و درمان
پسندم آن چه را جانان پسنـدد
موضوع :