نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید         ( 111 )                                           

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

ســوره 21 : انبیاء ( مـکّــی ـ 112 آیه دارد ـ جزء  هفـدهـم ـ صفحه 322 )

   ( قسمــت نوزدهم )

حُکـم سلیمـانی

نمایی از قلعه دیوها در میبد یزد

[ توضیحات در آخر یادداشت ]

*********************************************************************

 ( جزء هفدهــم صفحــه 328 آیه 79 )

بسم الله الرحمن الرحیم 

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَ کُلًّا آتَیْنَا حُکْمًا وَ عِلْمًا

 وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَ کُنَّافَاعِلِینَ

   ترجمــه لفظــی آیــــه شریفـه :

پس آن [داورى] را به سلیمان فهماندیم و به هر یک [از آن دو]

حکمت و دانشعطا کردیم و کوه ها و پرندگان را

با داوود به نیایش واداشتیم و ما کننده [این کار] بودیم

 

 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

ما به پدر و پسر (داود و سلیمان) حکمت و علم دادیم ؛

اما به تفاوتی بسیار آشکار !

یک نمونه از این تفاوت در داوری سلیمان و داوود است :

نقل شده : یک روز مردی کشاورز  ؛

مردی چوپان را برای داوری نزد داوود آورد ،

کشاورز گفت : گلّه ی این چوپان ؛

کشت مرا همه خورده و مرا از هستی انداخته ؛

( ظاهراً محصول به ثمر رسیده و آماده برداشت بوده )

داوود حکم داد : همه ی گوسفدان چوپان ؛

در برابر زیانی که به کشاورز وارد کرده ؛

به کشاورز داده شود !

ظاهراً چوپان از این حکم ناراضی بود ؛

پس از خروج از خدمت داوود ؛

سلیمان را که کودکی یازده ساله بود ؛

در آستانه ی در دیدند ؛

آنان قضیه را برای سلیمان نقل کردند ؛

و او را از حکم داوود در این خصوص آگاه نمودند ؛

سلیمان آنان را به نزد پدر آورد و گفت :

اگر من داور بودمی چنین حکم کردمی :

چوپان تخم برای کشاورز بکارد ؛

و تا زمانی که تخم سبز شود و به ثمر برسد ؛

گوسفندان چوپان به کشاورز دهند ؛

تا از سود آنها بهره مند شود ؛

و چون حاصل آماده برداشت گردد ؛

کشاورز گوسفندان را به چوپان باز گرداند ؛

و مزرعه ی خود را تحویل گیرد !

چون داوود از رأی سلیمان آگاه شد ؛

گفت : ای سلیمان ؛ حقّ با توست فرزندم ؛

و رأی تو صواب است .

و همان گونه عمل کردند .

به گردون نگر بین زمــانـــه چه کرد ؟

سلیمان کجا رفت و قارون چه کرد ؟



این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی
پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی.
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی.
افسرده دل به دامن تفتیده ی کویر
ای روح آسمانی دریا، نیامدی.
ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار
زیباترین بهانه دنیا نیامدی.
ای از تبار آینه ها، ای حضور سبز
ای آخرین ذخیره طاها نیامدی.
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند.
این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی.

 

توضیحاتی در مورد قلعه دیوها :

 

نارین قلعه قدمتی 3 هزار ساله دارد و در شهرستان میبد در 50 کیلومتری شمال غربی یزد قرار گرفته است. محلی ها به آن نارنج قلعه می گویند اما درباره اینکه چرا اسم آن را نارنج قلعه گذاشته اند روایت های متفاوتی وجود دارد ؛ بعضی ها می گویند به خاطر رنگ آفتاب است و بعضی دیگر هم معتقدند به خاطر رنگ آتش!

« نارین قلعه »  قلعه ای کاملا خشتی اما اسرار آمیز در میبد یزد ؛ قلعه ای که حرف ها و روایت های زیادی درباره آن بین محلی ها شنیده می شود. بعضی ها می گویند در این قلعه یک چاه پر از طلا وجود دارد ؛ عده ای دیگر هم می گویند دیوی به نام دال از طرف حضرت سلیمان علیه السلام مامور شده این قلعه را بسازد!


تعجب نکنید، در باره نارین قلعه تا دلتان بخواهد حرف و حدیث سر زبان ها افتاده . اما شاید همه این حرف و حدیث ها به خاطر معماری عجیب و شگفت انگیز این بنا باشد که باعث شده داستان های زیادی درباره این قلعه به وجود بیاید.



این قلعه کاملاً از خشت و گل ساخته شده ؛ با این تفاوت که درباره این قلعه راز و رمزها و افسانه های زیادی وجود دارد . با گذشت 3 هزار سال از عمر این بنا ، نارین قلعه هنوز پا برجا و مستحکم است.

این قلعه در دوره های مختلف تاریخی بازسازی شده و هر کدام از تعمیرات هم روی مرمت های قبل قرار گرفته اند ؛ همین موضوع ، ادامه کاوش ها را برای باستان شناسان مشکل کرده است.


منبع : قلعه دیوها در یزد کجاست

از چاه پر از طلا تا دیو مامور از طرف حضرت سلیمان 



موضوع :