نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 903 )
ســوره 13 : رعــد ( مـدنـی ـ 43 آیه دارد ـ جزء سیـزدهم ـ صفحه 249)
( قسمــت نهـم )
شـربتِ عشـقِ ازل
با تسلیت و تعزیت سالروز شهـــادت امــام هـــادی علیه السلام
جزء سیزد هــم صفحــه 252 ( آیات 19 و 20 )
بسم الله الرحمن الرحیم
أَفَمَن یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ
تفسیـــر لفظـــی :
پس آیا کسى که مى داند آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده حقیقت دارد مانند کسى است که کوردل است تنها خردمندانند که عبرت مى گیرند
20 ـ ِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَ یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ
همانان که به پیمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى شکنند
تفسیر ادبی و عرفانی :
این استفهـــــــــام به معنی نفـــــــــی است ؛
یعنی بینـــا با نابینـــا و روشن دل با تاریک دل یکسان نیست ،
آن یکی آراستـــــه ی توحیـــــــد و نواختــــه ی تقریب ،
و این یکی بیگانه از توحیـــــد و سزاوار تعذیب !
آن یکی به نـــور معــــرفت افروختـــه ،
و این یکی به آتش بی معرفتی سوختـــــه !
کسی این حقیقت را داند که دل وی پر از یقین است ،
و با عقـــل مطبـــوعــــی او را عقـــــل مسموعـــی است .
20 ـ ِاَلَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَ یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ
همانان که به پیمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى شکنند
کسانی که جز وفای به عهـــد خــــــدای ، ایشان را نگیرد ،
عهـــدی که کرده اند ، بر سر آن عهدند ،
نه صیــــد این عالم شوند ، نه قیــــد آن عالم !
اگر از عـــــرش تا ثَـــــــــری آب بگیــــرد ،
لباس وفـــــــای ایشان نــــــــم نگیرد !
الهـــــــی ؛
من نمی گویم دستم را بگیـــــر !
که ؛ گرفتـــــه ای ، رهایـــم مکن
آمیــــن
ای جوانمــــــرد ؛
وفــــا و حسن عهد را از آن مرغک بیاموز که ؛
جان خویش را در سر وفــــای عهــــــــد کرد ؛
و شرح داستان آن مرغک را چنین نوشته اند :
یکی از عرفای بنام به تهمتی زندانی کردند ، بلبلی در قفس بود ، چون زندانی را بدید ، زار زار سرائیدن گرفت ، عارف خداشناس آن بلبل را خرید و آزاد کرد ، پس از آن در مدت زندگانی او ، هر روز آن بلبل بیامدی و ناله ای چند بکردی ، آن گاه راه هوا گرفتی ، چون عارف از دنیا برفت ، و او را دفن کردند ، آن بلبل را دیدند که بر سر تربت او فرو آمد و بار یچند به درد دل و سوز جگر بسرائید ، و در خاک بغلتید ! تا قطره های خون از منقار او روان شد و جان بداد !
ای مسکیـــــــن ؛
تو پنداری که شربت عشق ازل ، تو خود نوشیده ای ؟
یا عاشق گرم رو ، در این راه ، خود نوخاستــــــه ای ؟
اگر تو پنداری که خـــدای را در این میــدان قـــدرت ،
چون تو بنده ای نیست ، که وی را به پاکی بستاید ،
گمانت خطـــــــا است و اندیشه ات غلـــــط ،
که اگر پرده ی قهــــــر از باطن بت های بی جان بردارند ،
و لگام گنگـــــی از سر این در و دیــــــوار و درختـــــان برگیرند ،
چندان عجایب تسبیح و آواز تهلیل بشنوی که از غیرت و عبرت ،
سر در نقــــــاب خجلت خویش کنی !
و به زبان عجـــــــز و نیـــــــــاز گوئی :
پنداشتمت که تو مرا یک تنـــــه ای
کَی دانستم که آشنـای همه ای ؟
موضوع :