نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (894 )
ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 235 )
( قسمــت سی و هفتم )
روزگار وصــل
جزء سیزد هــم صفحــه 248 آیه 111 )
بسم الله الرحمن الرحیم
لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَ لَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ
وَ تَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
تفسیـــر لفظـــی :
به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است ،
سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق آن چه [از کتابهایى] است
که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است
و براى مردمى که ایمان مى آورند رهنمود و رحمتى است
تفسیر ادبی و عرفانی :
خداوند تبارک و تعالی در آغاز سوره ،
قصّه ی یوسف را احسن القصص نامید ،
و در مـــــــورد آن قصّـه عبــرت آمیــــــز :
در اول سوره فرمــود :
نیکـــوتـــرین قصّــــــه هـــــا است ،
و در آخرسوره فرمود :
در این قصّـــه عبــــرت هــا و پنـــــــــد هـــا است ،
قصه ی همه ی پیامبران را که بیان کرد واسطه در میان آورد ،
و فرمود : ای محمّد ؛ تو این قصه ها را بر امّت بخوان ،
ولی قصه ی یوسف را خود بی واسطه بیان فرمود !
در قصّه ی یوسف ، عبرت و پنــــــد برای پادشاهان است ،
که در بسط عدل و احسان به مردم بکوشند ،
چنان که یوسف کوشید ،
و در این قصّــه ، عبــــرت برای پرهیــــــزکاران است ،
که یوسف در نتیجه ی پرهیزکاری به چه مقامی رسید !
و پندی است برای هوس رانان و شهوت پرستان ،
که چگونه عفّــت و خودداری از گنــــاه ،
نتیجه ی رشد و سرافرازی دارد .
در این قصّه می بینیم که :
یعقوب که علاقه اش به فرزند در حــــدّ اعلا بود ؛
برای این که مبادا این علاقه جای علاقه به معبود را بگیرد ؛
یوسف را از وی جــــــــدا کـــــــرد !
و تا زمانی که ذکر و وردش یوسف بود ، به یوسف نرسید !
اما زمـــــانی که به راهنمـــــــائی پیــک حـــقّ از یوسف دل بریـــــد ،
بوی یوسف را استشمام کرد و سپس به یوسف رسید !
در این قصّه می بینیم که :
یعقوب بوی یوسف را از چاهِ نزدیکِ کنعان استشمام نکرد !
ولی زمانی که خداوند اراده فرمود ؛
بوی یوسف را از فرسنگ ها راه دور ( دروازه ی مصــر) استشمام نمود !
در این قصّه می خوانیـــم که :
وقتی یوسف از دوستِ زندانیِ آزاد شده اش خواست ؛
تا نزد پروردگارش (فرعون) او را یـــــــــاد کنــد ؛
( و در جهت خلاصی وی از زندان تدبیری بیندیشد )
خداوند آن را از ذهن ساقی محـــــــو کرد ؛
تا نتواند یادی از یوسف نماید !
ولی زمانی که خداونـــــــد بخواهد؛
قضیــه ی خواب فرعون و تعبیـــر یوسف ؛
باعث نجات وی از زندان می شود !
در این قصّه می خوانیــم که :
تا زمانی که زلیخا شأن و مقامی داشت ؛
همه گِـــردِ او می چرخیـــدنــــــــد ؛
ولی زمانی که این ها را از دست داد ؛
کسی احوالش را هم نمی پرسیــــــد !
و بالاخره در این قصّه می خوانیــم که :
عزت و ذلت فقط به دست اوست ؛
که عزیز و قدیر و دانــا و حکیـــم است .
وَ تُعِزُّ مَن تَســـاءُ وَ تُذِّلُ مَن تَشـــاءُ بِیَدِهِ الخَیر
روزگار وصــــل
غم مخور ، ایّام هجــــران رو به پایــــان مى رود
این خمـــارى از سرِ ما مــــى گســاران مى رود
پــــرده را از روى مــــــاه خویش ، بالا مى زنــد
غمزه را سر مى دهد ، غم از دل و جان مى رود
بلبل انـــدر شــاخسار گل هویــــــــــدا مى شود
زاغ بـــا صـــد شرمســـارى از گلستـــان مى رود
محفــل از نــــور رخ او نــــــور افشــان مى شود
هرچـــه غیـــر از ذکــر یار ، از یــاد رندان مى رود
ابــــرها از نـور خـورشیــــد رخش پنهـــــان شوند
پــــرده از رخســـار آن ســــرو خـــرامـان مى رود
وعده دیــدار نزدیـــــک است ، یاران مــــژده باد
روز وصلش مـــــى رسد ، ایّام هجــران مىرود
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 111 ]
داستان یوسف به پایان رسید ،
یعقــــــــوب و زلیخــــــا هــر دو به یوسف رسیـــدند ،
یعقوب بعد از چهل سال فراق و اندوه ، سرانجام به یوسف رسید ،
زلیخا نیز پس از سالها رنج و اندوه و سختی و فراق ، بالاخره به آرزویش رسید ،
امـــا حکایت فــــــــراق مــــا و محبـــــــــــوب مان همچنـــــــــان ادامه دارد !
فـــــــــراق یک هزار و چند صد ساله ی شیعه همچنان ادامه دارد !
در این جهان پر غوغا و پر مکر و پر فریب و پر ظلم و پر ستم ،
اسلام و شیعه در غربت و محاصره ی دشمنان اند ،
و منجی همچنان در پسِ پرده ی غیبت !
ای خـــــــدا ؛
این انتظار طولانی کَی به پایان می رسد ؟
این جمعــــــه هم گذشت و مولایمـــان نیــــامـــــد ،
و ما همچنـــــان جمعــــــه ها را یکی پس از دیگــــــری ،
در انتظار و فـــــــراق آن عزیــــــــز سفــــــر کرده می گذرانیم ،
موضوع :