نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 889 )
ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 235 )
( قسمــت سی و دوّم )
نفحـه ی الهـی
السلام علیــک یا اباصــالح المهـــدی
جانـــــــان من !
قائـم آل محمّـد (ص)
محبــوب دل هـا ، منجـی انسان ها
هـر ســال را به این امیـــد آغاز می کنیم
که شـایـد تـــــو در این ســـال بیــــایی
و کام تشنــگان عـدالـت را سیـــراب نمـــــایی
جزء سیزد هــم صفحــه 246 آیه 93 )
بسم الله الرحمن الرحیم
اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ
تفسیـــر لفظـــی :
این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید
تفسیر ادبی و عرفانی :
یوسف گفت :
پیراهن من بر یعقوب ببرید ،
که درد او از دیدن پیراهن خون آلود را مرهم باشد !
چون آن پیراهن توسط یهودا ،
( که در گذشته آورنده ی پیراهن خون آلود گرگ ندیده به پدر بود )
از مصر بیرون شد ،
باد صبــــا را فرمان دادند که ؛
بوی پیراهن را به مشام یعقوب رسانَد !
تا پیش از آن که پیک یوسف (کاروان برادران) ،
بر یعقوب بشارت آوَرَد ، از پیک حق تعالی بشارت پذیرد ،
و کمال لطف و منّت حقّ بر خود بشناسد !
این بشارت باد صبـــا همان نفحه ی الهی است ؛
که متواری وار گِرد جهان می گردد ،
به نزدیک سینـــه ی مؤمنان و موحّدان ،
تا کجــــا سینــــــــه یصـــــافی بیند ،
و سری خالی یابد ، تا آن جــــــا منـــــــزل کند !
که حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
خداوند شما را در روزهای روزگارتان نفحـــــه ها است ،
تا چه کسی شایستــه و ســـزاوار پذیرفتـــن آن باشد !
در این کرامت که به یعقوب نمودند ،
سِــرّی بــــــزرگ نهفتــــــه !
بدین بیان که مشاهده ی یعقوب یوسف را ،
به واسطــــه ی مشاهــــده ی حـــــــقّ بود ،
که هرگاه یوسف را به چشم سَــــــر بدیــــــدی ؛
به چشمِ سِـــرّ در مشـــاهـــــده ی حقّ نگریستی !
( و این بود علت عشق وافـــر یعقوب به یوسف ! )
پس چون مشاهده ی یوسف با چشم سَر از وی در حجاب شد ،
مشاهده ی حــقّ نیز از دل او در حجـــــــاب شد !
و آن همه جَـــزَع نمودن و آه کشیدن یعقوب در فراق یوسف ؛
و اندوه فراوان او بر فـــوت مشاهده ی حقّ بود !
نه بر فوت مصـــاحبـــــه ی یوسف !
و آن افسوس و دریغ بر فراق یوسف ،
از آن بود که وی آئینـــه ی خود را گم کرده بود !
و نه این که برای خودِ آینـــه می گریست !
بلکه چون مونس دل خویش را که نمی دید ؛
و بر فوت آن می سوخت ؛
لاجرم آن روز که وی را بـــــــــاز دیـــــــــد ؛
به سجـــــــده درافتــــــــاد !
که دلش مشاهــــده ی حقّ دید ؛
و آن سجود را فرا مشاهده ی حق برد ،
که سزاوار سجده ؛ جز ذات باری تعالی نیست .
بهـــــار
بهــــار آمد که غـــم از جـــان بَـرَد ، غم در دل افزون شد
چه گویم کز غم آن ســـــروِ خنـدان ، جان و دل خون شد
گـــــروه عــــــاشقان بستنــد محمــــل هــا و وارستنـــد
تو دانـــــــى حال مـــا وامانــدگان در این میان چون شد
گل از هجـــــران بلبــــل ، بلبــــل از دورىّ گــل ، هر دم
به طرْف گلستان هر یک ، به عشق خویش مفتون شد
حجــاب از چهــــــره دلــــــــــــــدار ما ، باد صبـا بگرفت
چـــــو من هر کس بر او یک دم نظر افکند، مجنون شد
بهـــــــار آمد ، ز گلشن بــــــرد زردی ها و سردی هــا
به یُمن خُور ، گلستان سبز و بستان گرم و گلگون شد
بهـــــــار آمــــــد ، بهــــــار آمـــد ، بهـــار گل عــذار آمد
به می خـواران عــاشق گو : خمار از صحنه بیرون شد
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 91 ]
برای تعجیل در فرج مبارکتــــان دعا می کنیـــــــم
موضوع :