نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 875 )
ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 235 )
( قسمــت هیجدهـــم )
حلقـهِ درِ دوستـی
جزء سیزد هــم صفحــه 242 آیه 53 )
بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ
تفسیـــر لفظـــی :
و من نفس خود را تبرئه نمى کنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مى کند
مگر کسى را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است
تفسیر ادبی و عرفانی :
... وقتی یوسف گفت :
من در غیاب خواجه ام به او خیانت نکردم ؛
توفیـــق و عصمت از حـــق دیـــــد ،
و بـــاز چون گفت :
من خود را از گنــــاه تبـــرئــــــه نمی کنم ؛
تقصیـــــــر در خـــدمـت خـــود دیـــد !
آن یکی بیــان شکــــر توفیــــق ،
و این یکی بیــــان عـــــذر تقصیـــــر !
و بنده باید که پیوستـه میان شکر و عـــذر گردان باشد ،
هرگاه که با حـق نگرد ؛ نعمت بیند و بنـــازد و در شکر بیفزاید ،
و چون با خـــــود نگرد ؛ بســـوزد و به عـــذر پیش آیـــد !
به سبب آن شکــــــر ، مستحّــقِ زیـــــــادت گردد ؛
و به علت این عــــــذر ؛ مستوجب مغفـــــــــرت شود .
از این رو است که عارفی گفتـــه :
خــــــدایــــــــا ؛
گاهی که به خـــود می نگرم گویم از من زارتــر کیست ؟
و چون به تــــــو می نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست ؟
گاهی که به طینت خود افتد نظرم
گویم که من از هرچه در عالم بَتَرم
چون از صفت خویشتن انــدر گذرم
از عرش همی به خویشتن در نگرم
عارفی را دیدند از مردم عزلــــت گرفتـــه و در گوشه ی مسجد تنهـــــا نشستـــه و ذکر حق را مونسِ خود کرده ،
خلوتی که جوانمردان در بساطِ انبساطِ خیمه ی (وَ هُوَ مَعَکُم) با حق بوده ، به دست آورده !
دوستی فرا رسیــد ، او را تنهـــــا دید ، به دیدار او تبــرّک گرفت و پیش او بنشست و گفت :
ای دوست ؛ چرا تنهــــــا نشستـــه ای ؟
گفت اکنون که تو آمدی تنهــــا شدیم !
دوست برنجیــــد و گفت : درست است که من خلوت تو را با خدایت به هم زدم ؛
ولی شرط جوانمردی این نیست که این چنین به من گوئی !
عارف گفت : حرف بی ربطی به تو نگفتم ! قبل از این که تو بیائی یک تَـــن بودم و اینک که تو آمدی دو تَـــن شدیم
پس قبلاً یک تَـــن بودم و حالا دوتَن ( تَـــــــن ها ) شدیم ! و بدین سان رنجیدگی دوست برطرف شد !
سپس عارف پرسید : ای برادر ؛ چه تو را بر آن داشت که در این خلوت ما زحمت آوردی ؟
گویا بسیـــار فارغی که به ما می پردازی ؟
دوست گفت : معـــذورم بــدار که ندانستم ، و از وقت و وجــــد تـــــو بی خبــــر بودم ،
اکنون از وقتِ خویش مرا خبری ده ، و از روشِ خویش نکته ای برگوی تا از صحبت تو بی بهـــــــره نباشم ،
عارف گفت : آن چه تو را ســــــزا است بگویم :
بدان که عارف را از گزاردنِ شکرِ نعمت بخش و از عــــذر خواستـــنِ لغزشِ خویش ، با دیگری پـــــــرداخت نیست !
و در دل وی نیــــز چیــــزی جـــــای نیست !
گاهی به خـــــود نگــــرم عـــــذر گنــاه خواهم ،
و گاهی که به او نگــــــرم شکـــــــر نعمـت گـــزارم .
آن گاه روی به آسمان کرد و گفت :
خــدایـــــا ؛ چه کسی آن طاقت دارد که خود شکر نعمت تو گوید ؟
و آن کیست که به سزاواریِ تو تو را خدمت و ستــایش کند ؟
خـــداونــــدا ؛ مغبــــون کسی که بهره ی او از دوستیِ تـــــــو ، گفتــــار است !
و او را کـــــــه در ایـن راه جـــــــان و دل بـــه کار است ، با وصــــل تــو او را چــــه کار است ؟
خــدایـــــا ؛ ما را از نعمت تو همین بس که هرگز در مهـر تــو شکیبـــا نبودیم ،
و به جــــــان و دل ، خـــــاکِ ســــرِ کـــــویِ تــــــــو می پــــوئیـــــم ،
و به دست امیــــــــد ، حلقــــــه ی درِ دوستـــیِ تـــــو می کوبیـــــــم ،
و هرجـــــــا کــــــه در جهـــــــــان گمشــــــده ای است ؛ قصــــه ی خــــود را با او بــــــاز گوئیــــــــم .
آن گاه روی به دوست خود کرد و گفت :
جـــایت را پنهــــــــان دار ، زبـــــانت را نگاه دار ، و از خداونــــــــد آمـــــــــرزش گنـــــــاهانت بخواه .
موضوع :