نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 870 )                                                                            


ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 235 )


  ( قسمــت سیــزدهـــم )


فـرودگاه عشـق

 

جزء دوازد هــم صفحــه 238 آیه 30 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ  فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ

قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی  ضَلاَلٍ مُّبِینٍ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

و [دسته‏ اى از] زنان در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته

و  سخت ‏خاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى آشکارى مى‏ بینیم


 تفسیر ادبی و عرفانی :  

 

گروهی از زنان شهـر ، ( نزدیکان و درباریان ) گفتند :

همسر عزیــــــز مصــــــر دلباختـــه ی غلام جوانش شده !

و پرده ی دل او مالامال و شرمسارِ نورِ عشق و محبتِ او شده !


برخی گفتــــه اند :

دل را پنــــــــج پــــــــــرده است :

اول ؛ پــرده ی سینــه ؛ که قرارگاه عهـــــد اســـلام است ،

دوم ؛ پـرده ی قلـــــب ؛ که محـــل نــور ایمـــــــــــان است ،

سوم ؛ پرده ی فــــؤاد ؛ که موضــــع نظــــــــر حـــق است ،

چهارم ؛ پرده ی سِــــرّ ؛ که جایگاه گنـــــج اخــــلاص است ،

پنجم ؛ پرده ی شغـاف ؛ که فرودگاه عشق و محبت است .

 


چون آن بیچـــــاره (زلیخا) در کار یوسف برفت ،

و عشق او تمام ولایت (مصر) فرو گرفت ،

زبــان طاعنــان (طعنه زنندگان) بر او دراز شـــــد ،

و زنان مصر تیرهای سرزنش و ملامت بر او می انداختند ،

و او خود را دلجوئی و تسلّی می داد که ؛

داشتنِ معشوقِ خوب روی ، به ملامت می ارزد !


پیوند کنی با صنمی مشکیــــن خـــال !


وانگه جوئی تو عافیت ، هست محـال !

 

 

گفتــــــه انــــد :

سرمایه ی عاشقان ، ملامت است !

آن کس که بار ملامت نکشد ، کَی عاشق بُوَد ؟

زلیخــــا که این ملامت ها شنیـــد گفت :

من آنــــــان را دعـــوت کنــــــــم ؛

و معشوق خود را به آنان بنمایانم تا بدانند که :


عشق چنان روی ، تاج باشد بر سر


گرچه از آن صـــد هـــزار دردسر آید

 

پس چون زنــان حاضـــــر شدند ،

و جمـــال یوسف را بدیدند ،

و شعــاع نــــور او بر هیکل های آنان افتاد ،

همه در حیرت و دهشت افتــــادند !

و از خـود بی خـود شدنــــد !

و دست ها را به جـــــای ترنـــــج ها بریدند !

لختـــی بی هــــــــوش افتـــــاده ،

لختــــی جـــــــــان داده ،

لختی سراسیمه و متحیّـــر مانده همی گفتند :

این بشــــــــر نیست ، فرشتــــــه است !


نکند ما هم دستمان را بریده باشیم و خود ندانیم !

در این رابطه عقل کل نوشت :

زمانی شهید محراب آیت الله مدنی در نطقی که در جمع خبرگان ملت داشتند ، به ماجرای حضرت یوسف و زلیخا در قرآن اشاره می کنند و می گویند وقتی زلیخا از طعنه ها و ملامت های زنان مصر باخبر شد ضیافتی ترتیب داد و به دست هر یک از زنان کارد و ترنجی داد و به حضرت یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود، آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان.

سپس آیت الله مدنی با گریه دردناک پشت تریبون ادامه دادند:

« آقایان! نکند در محشر و قیامت ،محمدرضا (پهلوی) جلوی ما را بگیرد و بگوید دیدید شما هم وقتی به دستتان ترنج دادند دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید! »


این هشدار شهید آیت الله مدنی ، هشداری جــــدّی به مسئولین است.

نکند فردای قیامت محمدرضا پهلوی ملعون، با دیدن بعضی از مسئولین و خواص سیاسی جمهوری اسلامی که مشی و منش انقلابی و اسلامی را درست رعایت نمی کنند و محکم پای اصول اسلام و انقلاب نمی ایستند زبان به ملامت آنها گشاید و بگوید :

دیدید شما هم وقتی به قدرت رسیدید دنیاطلب شدید و زهد و ساده زیستی را کنار گذاشته و اشرافیگری و تجملگرایی را در پیش گرفتید آن هم به نام دین!

دیدید شما هم کاخ نشینان و سرمایه داران را بر کوخ نشینان و فقرا ترجیح دادید و مسابقه تجمل به راه انداختید.

دیدید شما هم خانواده و آقازاده هایتان را بر مردم برتری دادید و از آنها جونیور ساختید و به سرمایه نفت چشم دوختید.

دیدید شما هم فرهنگ اسلامی را به حاشیه راندید و عرصه را برای جولان فرهنگ غربی باز کردید و نورچشمی ها را از میان غرب زده ها انتخاب کردید.

دیدید شما هم انتخابات را تا وقتی قبول داشتید که نامزد مطلوبتان رای بیاورد و آن گاه که فرد مورد نظرتان رای نیاورد فتنه و آشوب به پا کردید تا رای مردم را دور زده و قدرت را تصاحب کنید.

دیدید شما هم روز تاسوعا به جای عزاداری به تفریح رفتید.

دیدید شما هم نگران زنان زیبارو شدید و از میدان داری آنان استقبال کردید و حجاب را به حاشیه راندید.

دیدید شما هم با آمریکا هم کلام شدید و با کدخدا دست دادید و برای حل مشکلاتتان به مذاکره با شیطان بزرگ و استکبار جهانی روی آوردید.

دیدید شما هم دغدغه آخرت مردم را نداشتید و راه رسیدن به بهشت را برای آنان هموار نکردید.

دیدید شما هم تحمل شنیدن صدای مخالف خود را نداشتید و آنها را به جهنم حواله دادید.


آقایان مسئـــــول !

مراقب باشید ! نکند دستتان را بریده باشید ! و وقتی بفهمید که دیگر کار از کار گذشته باشد.

 


 

ای امـان از فــــراق آقـــــــا !

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دریغ مدت عمرم که بر امید وصال

به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم

به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال

که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی

فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود

ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم

که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب

قرین آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست

تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار

مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق

ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ

به دست هجر ندادی کسی عنان فراق

 

 

این جمعه هم گذشت و نیامدید آقــا !


و ما همچنان انتظارتان را می کشیم


و برای تعجیل در ظهور مبارکتان

 

دعـای فَـــــرَج می خوانیـم

 




موضوع :