نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 864 )
ســوره 12 : یوسـف ( مـکّــی ـ 111 آیه دارد ـ جزء دوازدهم ـ صفحه 235 )
( قسمــت هفتـــم )
صبـــح وصـــال
جزء دوازد هــم صفحــه 237 آیه 19 )
بسم الله الرحمن الرحیم
وَجَاءتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى
هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ
تفسیـــر لفظـــی :
و کاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده این یک پسر است
و او را چون کالایى پنهان داشتند و خدا به آنچه مى کردند دانا بود
تفسیر ادبی و عرفانی :
تعبیه لطف الاهی در حق یوسف (ع) است ،
که در چــــــاهــی افتـــــــد ،
با جگری سوختـه و دلی پر درد و جانی پر حسرت ،
که از سرِ بی نوائی و وحشت تنهائی بنالید ،
و در حقّ بزاریــــد و گفت :
خـــدایـــــا ؛
تــو دل گشــائی ،
تـــــو رهنمـــــــــائـــی ،
تــــو مهـــــــــر افـــــزائــــی ،
تو کریــــم و لطیف و نیک خــدائـی ،
چه شود که بر این خسته دل ببخشائی ؟
و از رحمت خود دری به رویــــم بگشـــــائی !
یعقوب (ع) نیز بر این صفت همی زاریـــــد و نالیــــــد ،
و ســوز و نیـــــاز خود بر درگاه بی نیـــازی عرضه کرد ،
تا این کــــه شبِ وحشت به پــایـــــان رسیــــد ،
و صبـــــح وصـــــال از مطلع شادی بدمید ،
و کاروان در رسیــــــــد !
کاروان به شاه راه ، آهسته و نــرم همی می آمد ،
که ناگهـــــــان راه به ایشــان نـاپــدیــد شد !
و کاروانیــــان راه را گــــم کردند ،
همی رفتند تا به سرِ چاهی رسیدند ،
که این بی راهه با صد هزار راه برابر آمد !
و دردی بود که بر صد هــزار درمان افزون آمد !
نوشتــــــه انـــــد :
برادران یوسف ، پیراهن او را با خون بزغاله رنگین کردند ،
و نـــزد یعقــــوب (ع) آوردند ،
یعقوب (ع) دید پیراهن دریده نشده و پاره نگشتـــه ،
گفت :
شما دروغ می گوئید ، یوسف را گرگ نخورده !
اگر گرگ یوسف را خوردی ، ابتدا پیراهن را پاره کردی !
آن گاه گفت :
به خـــــــدا قســــم تا کنــــون گـــرگی ؛
به این بردباری و باانصافی ندیده و نشنیده ام !
که فرزند مرا بخورد و پیراهن او را ندرد !
گـــوینــــــــــد :
پیراهن یوسف (ع) در سه زمـــــان ، سه اثـــــر داشت :
یکی وقتی که آن را با خـــون دروغیــن برای یعقــــوب (ع) آوردند ،
دوم وقتی در خانـــه ی زلیخــا هنگام فرا از گنــاه از عقب دریده شد !
سوم وقتی که بر صورت یعقوب (ع) افکندنـــد و دیــــده اش بینـــــا شد !
نسیــم سحــــری
دکّـــــه عطر فروشى است و یا معبر یــار ؟
مـــــاه روشنگــــر بزم است و یا روى نگار ؟
اى نسیــــم سحـــــرى ، از سر کویش آیى
کـــه چنین روح فــــزایى و چنین غالیه بار ؟
غمزه اى تا بگشــــــایى به رُخــم راه امیــد
لطفى اى دوست ، بر این دلشده زار و نزار
درِ میخانه به رویـــم بگشوده است حــریـف
ســـــاغرى از کف خود باز ده ، اى لاله عذار
خُم مى زنــده ، اگر ساغرى از دست برفت
ســــر خُـم باز کـــــــن و عقده ز جانـم بردار
بــــر کَنَم خـــرقه سالـوس ، اگر لطف کنى
سرنهم بر قَــدَمَت خرقـه گـذارم به کنــــار
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 123 ]
موضوع :