نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 836 )
ســوره 10 : یونُس ( مـکّــی ـ 109 آیه دارد ـ جزء یازدهم ـ صفحه 208 )
( قسمــت نــوزدهـــم )
سنّـت الهــی
جزء یازد هــم صفحــه 217 آیه 71 )
بسم الله الرحمن الرحیم
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُم مَّقَامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللّهِ
فَعَلَى اللّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُواْ أَمْرَکُمْ وَ شُرَکَاءکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَیَّ وَلاَتُنظِرُونِ
تفسیـــر لفظـــی :
و خبر نوح را بر آنان بخوان آنگاه که به قوم خود گفت اى قوم من اگر ماندنمن [در میان شما]
و اندرز دادن من به آیات خدا بر شما گران آمده است بدانید که من بر خدا توکل کرده ام
پس [در] کارتان با شریکان خود همداستانشوید تا کارتان بر شما پوشیده نماند
سپس در باره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید
تفسیر ادبی و عرفانی :
مثال ربّانی از حضرت سبحانی آن است که :
بلا از درگاه ما ، خلعت دوستان است ،
و جرعه ی محنت از جام محبت ما نوشیدن ؛
پیشــــه جـــوان مــــــــــردان است ،
که ؛ هر کس نهاد او نشانه ی تیـــر بــلای مـــا را نشاید ؛
طلعت او محبت و جمال ما را هم نشاید ،
عادت خلق چنان است که ؛
هرکس را به دوستی اختیار کنند ؛
همه راحت و آسایش آن دوست خواهند ،
ولی سنّـــت الهـــــــــــی بر خـــــــلاف این است ،
که او هرکس را به دوستی بپسندد ،
شربت محنت با خلعت محبت بر او فرستد !
نگر در حال نــــوح نبیّ ،
که از امّت خویش چه رنج ها و چه محنت ها دید ،
و در دعوت ایشان ، بار بلا و عنا ، چون کشید ؟
سال ها آنان را شب و روز دعوت کرد ،
هر روز او را چنان بزدند که بی هوش گشتی !
و او گفت :
شما هرچه خواهید کنید ،
و هر کَیــــد که توانیــد سازیــــد ،
که من به خدای خویش پشت باز نهادم ،
و او را کارســـــاز خــود می دانم ،
و با مهر و محبّــت او آرمیدم ،
و از دیگران پروا ندارم ،
توکل من بر خــــــدا است ،
و هرکس به خداپشتی دارد ، او را بسنده است ،
و دیگــــــری او را می نباید .
خداوند تبارک و تعالی در شب معراج به محمّد (ص) فرمود :
عجب از کسی که به من ایمــان دارد و چگونه به دیگری تکیـه دارد !
کسی که یاد ما در دل دارد ، با یاد دیگران چگونه پردازد ؟
او که مهـــــــر مـــــــا به جـــان دارد ؛
گر جان بر سر آن کند شاید . (شایسته باشد)
نوشتــــه انـــــد :
عارفی بزرگوار مریــدی را نزد بوعلی سیاه فرستاد ؛
که باز گوی در توکّل تا کجــا رفتـــــه ای ؟
جــــــواب داد :
بوعلی مردی بی کار است و توکل نشناسد !
اما در این بی کاری چنان مشغول شده ؛
که پـــروای خلــــــــق نمی دارد ،
که کمــــال تحقیــــــــق عبــــودیــــــــــت ؛
در عین تقصیر دیدن نه کار هر بیکار و تردامنی است !
باید به خود کافــر شوی اگر خواهی به حق مسلمــان باشی
موضوع :