نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 732 )
ســوره 7 : اعـــراف ( مکّی ـ 205 آیه دارد ـ جزء هشتم ـ صفحه 151 )
( قسمــت بیست و نهـم )
کلیـد گنـج اســرار
( جزء نهــم صفحه 164 آیه 109 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم
قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ
تفسیـــر لفظـــی :
اشراف قوم فرعون گفتند : بى شک ، این ساحرى ماهر و داناست
تفسیر ادبی و عرفانی :
دلیل ها روشن است و معجـــزه پیدا و کــــرامت ظاهر ،
لکن چه سود دارد کسی که رانده ی ازل گشت و خفته ی ابد ؟
هرچند که موسی (ع) معجزه و آیت پیش نمود ؛
ایشان (فرعونیان) را حیــــرت و ضلالت بیش فزود ،
موسی (ع) در حقیقت یـــد بیضا می نمود ،
و ایشان او را رتبتِ ساحری برتر و بالاتر می نهادند !
که این است جادوگر دانا ،
این است جادوگر استـــاد !
و یا استـــاد جادوگـــران !
چنان که کافران قریش ؛
چون از مصطفی (ص) معجـــزه دیدند گفتند :
این جــــــــــــــادو است !
پس بدان که کار ، نمـــــودن دارد نه دیــــــدن !
آنان از آن رو حقیقت را ندیدند ؛ که به آن ها ننمـــــــودند ،
و از آن جهت راه بُردار نشدند ؛
که شایسته ی راه راست نبودند !
جادوگرانِ فرعون را بنمـــــودند ،
لاجرم چه دیدند و به چه جائی رسیدند ؟
انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند ،
و به مقام شهیدان و صدّیقان رسیدند !
عهـــــــــدنامـــــــــه ی ازل دیدند ،
و به دولت خانه ی ابد رسیدند !
کلیـــــد گنـــــــج اســـــــــرار دیدند ،
و در فردوس برین با ابرار به جوار پروردگار رسیدند !
ساحران چون در آن میدان حاضر شدند ؛
و اسباب جادوئی را به غایت بساختند ،
و چپ و راست کردند ،
مهتــــرِ ایشان گفت :
بنگرید تا شماره ی یاران موسی چند برآید ؟
گفتند : او را یارانی نیست !
مردی می بینیم تنهــــــــا و عصائی در دست !
گفت : آه ، از آن تنهــــــائی و یکتائی !
آن مردِ یکتــــــــا هرگز تنهـــــــــا نَبُوَد !
گرچه تنها رود ، بی یــــــــــار نباشد !
دانیــــــــد چه باید کرد ؟
او را حرمتی شایستــــه بباید ،
و خود ، کاری را ببـــــــــاید ســـــاخت !
پس همگی به موسی ایمان بیاوردند !
درد خواهــــم ، دوا نمی خواهــم
غصه خواهم ، نــــوا نمی خواهم !
عاشقم ، عاشــــقم مــــــریض تو ام
زین مرض من شفــــــــا نمی خواهم
من جفـــــایت به جــــــــــان خریدارم
از تـــــو ترکِ جفـــــــــــا نمی خواهم
از تـــو جانا جفـــــــــا ، وفـــــــا باشد
پس دگر من وفــــــــــــا نمی خواهم
تــــو صفـــــای منی و مــــروه ی من
مــــــروه را با صفـــــــــا نمی خواهم
صوفی از وصل دوست بی خبر است
صوفیِ بی صفـــــــــــــا نمی خواهم
تـــــو دعــــای منــــی تــــو ذکر منی
ذکــــر و فکـــــر و دعـــا نمی خواهم
هر طـــــرف رو کنـــــم توئی قبلـــــه
قبلـــه ، قبلــه نمــــــــا نمی خواهم
هرکـــه را بنگــــری فـــدائیِ توست
من فدایـــــم ، فــــــــدا نمی خواهم
همه آفـــــــــاق روشن از رُخ توست
ظاهـــری جای پــــــــا نمی خواهم !
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 160 ]
من این دنیای فانی را نمی خواهم نمی خواهم
من این لذّات آنی را نمی خواهم نمی خواهم
بجز محبوب یکتایم نمی دانم نمی دانم
بجز آن یار جانی را نمی خواهم نمی خواهم
بجز راه وصالش را نمی پویمنمی پویم
جز این ره، کامرانی را نمی خواهم نمی خواهم
به فطرت ، عشق پاکش را به دل دارم به دل دارم
دگر معشوق ثانی را نمی خواهم نمی خواهم
دلم از وی نشانی را به من داده به من داده
ز دیگر کس، نشانی را نمی خواهم نمی خواهم
به جز یار حضوری را نمی یارم نمی یارم
سبکبارم ، گرانی را نمی خواهم نمی خواهم
بجان ، درد و غم او را خریدارم خریدارم
ز غیرش ، مهربانی را نمی خواهم نمی خواهم
دل بشکسته می خواهد ، ندانستم ، ندانستم
دگر من ، شادمانی را نمی خواهم نمی خواهم
بجز قرآن ، کتابی را نمی خواهم نمی خواهم
بجز سبع المثانی را نمی خواهم نمی خواهم
علی و آل پاکش را پذیرفتم پذیرفتم
فلانی و فلانی را نمی خواهم نمی خواهم
حسن را در لقای خود نگهدارش نگهدارش
که بی تو ، زندگانی را نمی خواهم نمی خواهم
[ آیت الله حسن حسن زاده آملی ]
موضوع :