سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 1966824
  • بازدید امروز: 145
  • بازدید دیروز: 171
  • تعداد کل پست ها: 1283
  • ****
درباره
محمّـد تــرابـی[963]

روح بلند مدیر وبلاگ خادم قرآن محمد ترابی در اسفند ۱۳۹۸ در ۶۷ سالگی به سوی معشوق شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آرشیو مطالب
*

حدیث

*
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



تفسیر ادبی عرفانی حروف مقطعه(24) 

بـاغ  وصـــال


( وَ هَذا البلد الامین ـ نمائی از شهر دوست)

(خیابانی در نزدیکی حــــرم دوست ، در مکه مکرمه )

س 38 : ص (صـــاد)

بســــم الله الــرحمــن الــرحیــم

ص ، والـقــــــرآن ذی الــذکــــــــر

(ص): سـوگــنــــد به خـــدای تعـالی ،

چنـانکه حضرت صـادق (ع) فـرموده اند:                         

(ص): نامی از نامهای خـداوند است

که به آن سـوگنـد یاد کرده ،

و سوگنـد به قــرآن که دارای موعظه و پنــد است،

آن قــرآن که بر محمد (ص) فرستاده شده،

هـر آینه حـق و راست است.                                                        

 ( تفسیرقرآن عظیم ، فیض الاسلام )

(ص): گفته شـده که نام چشمه ای است که از زیر عـرش جریان دارد

و حضرت محمد(ص) در شب معــراج از آن چشمه وضـــو گــرفت.    

( ترجمه المیزان جلـد اول ص20)

(ص) : راست گفت خـداونــد، راست گفت محمـد(ص). 

گفته اند که این حرف نشانه ی صدق و مفتاح صمـد است،

و صمـد آن خدائی است که از احـالــه ی دانش مخـلــوق بالاتر است،

و خود می فرماید:

من صمـــدم که همه را به من نیاز است و مرا به کس نیاز نیست،

احــدم که مرا شریک و انباز نیست،

جبارم که کس را در وصال من رنگ نیست

و کسی را  زهره ی اعـتــراض و روی جنگ نیست!

بعضی عارفــان گفته اند:

(ص) سوگند است به صفای مودت دوستان،

چه عـزیـز کسی و چه بــزرگوار بنده ای که

خداوند به صفای دوستی او سوگند یاد کند!

خـدائی که دلهای صدیقان به تیغ قهر پاره کرد،

و جگــرها شان در انتظار آب گردانید

و خود را به کس نداد،

آب و خاک را محـرمیت از کجا آمد؟

که حـدیــث وصال لایزال کند؟

حـادث به قـدیــم چه راهست؟

که نبوده پس بوده !

و نبـوده را به حضــرت حـــق چـــه ادراک است؟

از عزیزی پرسیـدنـــد صــوفی کـیـســت؟

گفت: صـــوفی آن بُــوَد کـــه نَبُـــوَد!

چـــه نکــو گـفــت آن جــوانمـــرد :

از باغ  وصـــال تـــو  دری بگشـــادند              

تا خـلـــق به تــو  در طـمعـی افتـادند

بس جــان عزیــزان که به غــارت دادند              

وانــدر ســر کــوی تــو  قـدم ننهـادند!

*************************

حــق تعــالی صمــد است،

یعنی که بندگان به او حاجتها دارند

و کارها یک سر به او تفـویض کنند،

و خویشتن به او سپارند،

و او با بی نیازی خود به نیاز همه نظرکند

و کار همه را کفایت کند.

بنده ی مؤمنِ موحد چون دارای این عقیده شد،

جز درگاه او پناهی نسازد،

و آبروی خـود بر درِ هـر حقیـر فقیـرى نریزد ،

و داند که فریاد خـواستـن مخـلــوق از مخـلــوق

همچـون فـریاد خواستن زندانی از زندانی است!

 در آثار آمده که :

فردای قیامت در میان امت محمـد(ص)

چه بسـا مرد باشــد که زنّــارهای (کمربندهای کـفـر)

فراوان از میان او بازکنند !

نه زنّار ظاهـر بلکه زنّار دل!

که هـرکه را دل درخلق بسته شود،

زنّاری در میان دلش بسته شود،

با آنکه مَیدانی فـراخ تـر از میدان محمد مصطفی(ص) نَبُوَد

روح الله را فــرّاش وار بر حاشیه ی بساط دولت او بداشتند،

و روح القدس را غاشیه ی سلطنت او بردوش نهادند!

با این حشمت وجلال، از ناحیه صاحب جلال به او گفتند:

کوس عجـز خود را فــروکوب و بگـو:

...لا اَملِکُ لِنَفسی ضَرّاً وَلا نَفعاً...

من برای خودم مالک هیچ زیان و سـودی نیستم!

به دست ما هیچ نیست ،

و همه سود و زیان بنــدگان جـز به حکــم و تقــدیــر الهی نیست!

تا دوستان را معلوم گردد که شربت توحید مزاج بشریت نپـذیـرد !  

که در خبر آمده :

هــرکــس محمـــد (ص) را پـرستـش می کنـد !

بداند که محمد (ص) از دنیا برود.

ولی هرکس خـــدا را پرستش می کند،

خـــدا هـرگز نمیرد ! 

عبدالله بُستی از  بزرگان مشایخ بود،

در بدو ارادت آنچه مال داشت همه به مردم داد

و ذمّت از همه بری کرد،

آنگاه (با دست تهی) اندیشه مکّه کرد،

نزد پیــر رفت و با او شَور کرد ،

پیـر گفت:

 در این اندیشه نیک نگـرکه از این نفس اَمّاره ایمن نباشی،

عبدالله این پند بر دل نگاشت وگام بیرون نهاد

و از شهـر بیرون رفت تا به کوفه رسید،

نفس وی آرزوی ماهی کرد !

او با نفس خود عهد بست که اگـراین یک مراد او را برآورم ،

تا به مکه دیگــر هیچ آرزوئی نکند !

چون دِرَم و دیناری نداشت ؛

در آنجا مردی بود که دستگاه روغـن کشی داشت،

او را گفت: بیا مردی کن و مرا بجای این ستور به کاربند !

و به یک درم سیـم، خـود را به مــزد  داد !

و کار ستوران کرد و یک درم بستاند،

 و با آن نان و ماهی خرید و بخورد،

آنگاه با نفس خویش گفت:

هـر آرزو که تــو را پیش آیـــد،

 یک روز در کارگاه روغـن کشی کار ستـوران باید کنی!

********************************

آه، از دوستی که همه گـَرد بلا انگیزد،

آب چشمه ی چشم ریزد،

آتشی است که جان و دل سوزد،

معلمی است که همـه بلا و جـور آموزد،

از کشتن عاشقان همواره دست در خـون دارد،

چون حجـره ازکوی عافـیـت بیـرون دارد!

هـرجا که نـزول کند جـان به پــذیــرائی خواهد،

 تا عافیت بر سرِ بــلا شــود،

و از فـراغـت در سـرِ شغـــل شـــود!

اِلهــی ؛ ظَلَمتُ نَفسِـی وَ تَجَـرّأتُ بِجَهـلِـی



موضوع :


تفسیر ادبی عرفانی حروف مقطعه (22) 

دولـت ســرای دوست


(و هذا البلد الامین ـ نمایی از شهر دوست ، مکّه مکرّمه )

س 32 : سـجـــده

بســــم الله الــرحمــن الــرحیــم

الــــــــم ، تـنــــزیـــل الکـتـــاب لاریب فـیــــــه

(الــــم):

 این حـروف الفبــا رمز فرو فرستادن این کتاب است،

خـداونـد می فـرماید :

به خدائی من،

به پاکی جبـرئیـل،

و به مجد تو (ای محمّد)

که این وحی همان قرآن است که تو را وعده داده بودیم

 و معجزه تو خواهـد بود،

و در آن شکّی نیست

که نامه ما خطاب به بندگان ما و به دوستان ما است،

مارا در هـرگوشه ای سوخـتــه ای است

که در آرزوی دیـــدارمــا می سوزد،

و در هـر زاویه ای شوریده ای است

که دل در بند ما و زبان در یاد ما و ذکر ما دارد !

و نیاز درویشان بر درگاه ما ،

و نهیب مشتاقان به دیـــدار ما است!

دورم به صـورت ازدر دولت سـرای تو          

لیکـن به جان ودل زمقیمان حضـرتم

***********************************

الهــــی ؛

از آن خوان که بهر بی چیزان نهادی نصیب من بینوا کو ؟

راست است که گفته اند بهشت را به بها دهند به بهانه ندهند؟

اگر به بها دهند که تجارت است ! ما را به بهانه ای نزد خویش خوان !

اگر نعمت جز به طاعت نباشد ، بیع است ، پس لطف عطا کو ؟

اگر به بها مزد دهی ، ندارم ، و اگر بی بها دهی ، سهم ما کو ؟

اگر از سگان تو ام استخوانی و اگر از کسان تو ام مرحبا کو؟

الهــــی ؛

هر کس را آتش بر دل است و این بیچاره را آتش بر جان !

هرکس را سر و سامانی است

و این درویش را نه سر است و نه سامان !

الهــــی ؛

موجود نفس های جوانمردانی ،

حاضر دل های ذاکرانی ،

از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی ،

از دُورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ،

الهــــی ؛

ما را دلی ده که در کار تو جان بازیم ،

و جانی ده که کار آن جهــان سازیم .



موضوع :


تفسیر ادبی عرفانی حروف مقطعه (21) 

زنــدان دوسـت


س 31 : لـقـمـــان

بســــم الله الــرحمــن الــرحیــم

الــم ، تـلـک آیــات الـکـتــاب الـحــکــیـــــــــــــم

(الــــم): سِـرِّ خــداونـــد است در قــرآن ،

الف اشاره به نِعَــم و آلاء،

لام اشاره به لطف وعطا،

و میم اشاره به مجـد و سنا،

خـداونــد می فــرماید:

به آلاء و نعـمـت هـــای من،

به لطف و عطـــــــای من،

به مجــد و سنای من

سوگند که این کلمات سخنان من است.

********************************

الهــــــی ؛

همگان در فراق می سوزند و دوستدار در دیدار !

چون دوست دیده ور گشت ، دوستدار را با شکیبائی چه کار ؟

الهــــــی ؛

با بهشت چه سازم ؟ و با حـــور چه بازم ؟

بهشت بی تـــــــــو را چه کار ســــــــازم ؟

مرا دیــده ای ده که از هر نظری بهشتــی سازم !

الهــــــی ؛

گلهای بهشت در چشم دوستدار تو خار است ،

جوینده ی تـــــــــو را با بهشت چه کار است ؟

الهــــــی ؛

 اگر بهشت چشم و چراغ است ،

 بی دیدار تو ، همه درد و داغ است ،

الهــــــی ؛

بهشت بی دیدار تــــــو زنـــــــــــدان است ،

و دوست را به زندان بردن نه کار کریمان است !

الهــــــی ؛

اگر به دوزخ فرستی دعــوی دار نیستم ،

و اگر به بهشت فرمائی ، بی جمال تو خریدار نیستم ،

مطلوب ما بر آر که جز وصـــــــــــال تو طلبکار نیستم

*************************

ای قـوم ازاین سـرای حـوادث گـذر کنـید

خیزید و سـوی عالـم عِـلـوی سفـر کنـید



موضوع :


تفسیر ادبی عرفانی حروف مقطعه (20) 

آراستــه وصـــل


[ و هــذاالبلــــد الامیـــــن ، نمایی از شهــــر دوست ـ مکّــه مکــــرّمــه]

س 30 : روم

بســــم الله الــرحمــن الــرحیــم

الـــم ، غـلـبـــت الــــروم فــی ادنــی الارض

(الــــم): مـنـــم خـــــدای دانــــــــا ؛

در تفسیـر این رمــز گفتـه اند : خـداونــد می فرماید:

هـرکه جلال و عظمت ما بدانست،

و کبریاء و عزت ما را بشناخت، از بلا روی نگرداند،

هـرکه جمال و لطف ما بر نقطه ی دل او تجـلّـی کرد

هـرگز از درگاه ما روی نتابد، و یک لحظه از صحبت ما نشکیبد،

هرکه امروز در خدمت ما خو کـرد،

فـــردا او را از قـربت و وصـلـت خود بی بهـره نگــردانیـم.

********************************

لطیفه:

ای جوانمرد، دل با توحید سپار

و جان به عشق و محبت او پرداز،

و به غـیـر او توجه مدار،

که هـرکه به غـیـر او باز نِگَـرَد،

تیغ غـیـرت دمار از جان او برآرد،

و هـرکه از بلای او بنالــد در دعــوی دوستی درست نیاید!

از عشـق تو این بس نَبُـوَد حاصـل من       

 کاراستـه ی وصـل تـو باشـد دل من

**********************************

الهــــــی ؛

ما که  به تو زنـــده ایم ، هرگز کَی میــــریـــم ؟

ما که به تو شادمانیم ، کَی اندوهگین شویم ؟

ما که به تو نازانیم ، چون بی تو به سر آریم ؟

ما که به تو عزیزیم ، هرگز چون ذلیل شویم ؟

الهــــــی ؛

چه غم دارد آن که تو را دارد ؟

که را شاید که تو را نستـاید ؟

آزاد آن نفس که به یاد تو یازان ،

آباد آن دل کــه به مهر تو نازان ،

و شاد آن کس که با تو در پیمان است.

********************************

ما را ســر و سودای کس دیگر نیست

در عشق تــو پروای کس دیگر نیست

جز تـــو دگر جای نگیـرد در دل

دل جای تو شد جای کس دیگر نیست



موضوع :


تفسیر ادبی عرفانی حروف مقطعه (19) 

زبـان شکـرگزاری


س 29 : عنکبــوت

بســــم الله الــرحمــن الــرحیــم

الــم، احـسـب الـناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا

(الـم) : منـم خــدای یگانه، دانـــاتــــــــر،

دانا به هــرکس و هــر چیــز و هــر هـنــــگام.

الف از خــــــــــــــدا،

لام از جبرئیـــــــــــل،

میم از محمّـــــــــد(ص)،

الف اشارت در مورد خـــــــدا،

لام اشـارت در مورد جبــرئیـــل،

میــم اشارت در مورد محمـد(ص).

خـداونــد سوگند یاد میکند :

به خــدائی خویش ،

به امانت جبـــــــــرئیل،

به راست گوئی محمد(ص)،

که : وحی کننده منــــــــــم،

آورنده جبـــــــــــرئیل،

و پـذیـرنــده محمّــد(ص) است.

از خداوند ناراستی روا نه !

از جبرئیل خیانت روا نه !

و از محمد(ص) تهمت روا نیست !

و سوگند یاد کردن حق از آن سبب است که مردم دوگـروهـنـد:

گـروه مـؤمنـــان ، کــه بی سوگند میگـــــروند !

و گــروه کافـــران که با ســوگــنـــد هـم نمیگــــروند !

********************************

شهـری همــه بنـده و رهی گان داری          

 عــالـم همــه پـر زآشنـایـان داری

من خود چه کسـم چه آیـد ازخدمت من          

 تو سوختــه درجهـان فــراوان داری!

الهــــــی ؛

خود کردم و خود خریدم ،

آتش بر خود ، خود افروختم ،

از دوستی آواز دادم ،

دل و جان را فرا ناز دادم ،

اکنون که در غرقابم ، دستم گیر که گیر افتادم !

الهــــــی ؛

تو دوختی و من در پوشیـــدم ،

و آنچه در جام ریختی نوشیدم ،

هیــــچ نیاید از آنچه کوشیـــدم !

الهــــــی ؛

چون تو توانائی که را توان است ؟

در ثنـــــاء تــــو کـه را زبــان است ؟

و بی مهر تو که را سر و جان است ؟

*****************************************

یا رب ز ره راست نشانی خواهــم

از باده ِ آب و خاک جانی خواهـم

از نعمت خود چو بهره مندم کردی

در شکر گزاریت زبانی خواهــم



موضوع :


<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


* *