نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (676)                                                                 


ســوره 5 : انعـــام  ( مکّی  ـ  165  آیه دارد  ـ جزء هفتم  ـ  صفحه 128 )


  ( قسمــت بیست و چهــارم )


نسیــم قـــرب

 

 ( جزء  هفتــم  صفحه  137 آیه 74 ) 

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ


تفسیر لفظی :

و [یاد کن] هنگامى را که ابراهیم به پدر خود آزر گفت آیا بتان را خدایان  [خود] مى‏ گیرى

من همانا تو و قوم تو را در گمراهى آشکارى مى‏ بینم


تفسیر ادبی و عرفانی :

این عجب نگر !

پـــــدر بُتــــــگر (1) ! 

و پســــر پیغمبـــــــــر !

پـــــدر رانده ی با خواری و مذلت ،

و پســــر خوانده ی با هزاران کرامت ،

پـــــدر در دادگاه عدل بر راه نومیدی در لباس بیگانگی ،

و پســــر در سایه ی فضل در نسیم قرب بر راه پیروزی در لباس آشنائی !

بزرگ است خدائی که زنده از مرده و مرده از زنده بیرون می آورد ،

فردا در عرصه ی قیامت و در آن انجمن بزرگ چون ابراهیم (ع) را جلوه کنند و با هزاران نوازش و کرامت به بازار قیامت برآرند ، آزر را به خواری پیش پای وی نهند ! از جهت آن که در دنیا چون ابراهیم در شکم مادر بود آزر گفت اگر وی را پسری نیکو آمد او را در پای نُمرود کُشم ! و به تقرّب پیش پای او قربان کنم ! ولی او نتوانست ! که دستش نرسید و در حقّ اندیشه ی خویش به کیفر آن رسید .

داستان نمرود و ابراهیم (ع) :

مفسرین نوشته اند :ابراهیم در زمان نمرود (پسر کنعان پسر کوش پسر ارم پسر سام پسر نوح) چشم به جهان گشود .

اول کسی که تاج بر سر نهاد و مردم را به پرستش خود خواند نمرود بود ، وقتی به خواب دید که ستاره ای برآمدی و روشنائی ماه و آفتاب را ببردی ! نمرود ترسید و کاهنان را بخواست و تعبیر آن را درخواست ، ایشان گفتند : در این سال در کشور شما فرزندی زاده میشود که دین مردم را تغییر خواهد داد و هلاک پادشاه و زوال ملک او به دست وی خواهد بود ! نمرود مردان و زنان را از هم جدا کرد و بازرسان گماشت که مردی دسترسی به زوج خود نداشته باشد ! و چون آزر بت ساز نمرود بود و بر او ایمن و در دین نمرود متعصب ، روزی آن شغل را بگذارد و در سرای خویش شد ، خداوند در آن ساعت مِهری در دل وی و عشقی در سر او افکند در اهل خود نگریست و مباشرتی برفت و نطفه ی ابراهیم منعقد شد ، کاهنان نمرود را آگاه ساختند که فرزندی که از او می ترسی در رَحِم مادر قرار گرفت !  نمرود سخت هراسان شد و آن چه فرزند پسر زاده می شد می کُشت ! تا مادرِ ابراهیم را هنگام زادن نزدیک شد ، مادر از شهر بیرون رفت و از مردم بگریخت و در گوشه ای که آب و گیاهی بود وضع حمل کرد و فرزند را در پارچه ای پیچید و در میان گیاهان رها کرد و به خانه بازگشت ، و پدر را از ماجرا خبر کرد ! آزر به زادگاه پسر برفت و سِربی (لانه) بساخت و کودک را در آن خوابانید ، و سنگی بر درِ آن راست کرد !

پس مادر هر روز می رفت و او را شیر می داد ، و هرگاه که مادر می رسید او را می دید که انگشتان خود را در دهان می مکد ! مادر نیک نگاه کرد دید از یک انگشت شیر و از دیگری آب و از سومی عسل خارج میشود !

ابراهیم در آن سِرب (لانه) یک روز را یک هفته و هفته را ماه و ماه را سال می نمود !

یک روز از مادر پرسید : ای مادر ؛ خدای من کیست ؟ گفت : مادرت ! گفت خدای او کیست ؟ گفت : پدرت ! پرسید خدای او کیست ؟ گفت : نمرود ! پرسید خدای نمرود کیست ؟ گفت : ساکت باش و مشتی به دهان او زد !

مادر به خانه باز شد و با پدر گفت می بینی ؟ ترسم این کودک که کاهنان از وی خبر دادند همه ی خدایان را باطل کند و دین نو آرد و مُلک نمرود را زیر و رو کند ، همین فرزند ما باشد ،

پدر برخاست و به آن سرب شد ، ابراهیم پرسید : ای پدر ؛ خدای من کیست ؟ گفت : مادرت ! گفت خدای او کیست ؟ گفت : پدرت ! پرسید خدای تو کیست ؟ گفت : نمرود ! پرسید خدای نمرود کیست ؟ پدر سیلی به او زد و گفت ساکت باش !

گوینـــــــــد : چون ابراهیم هفت ساله شد از پدر و مادر خواست که او را از سرب بیرون آورند ، آن ها پس از غروب آفتاب او را از سرب بیرون آوردند ،چون چشمش به شتران و گوسفندان افتاد از پدر پرسید این ها چه اند ؟ گفت چهار پایان و چرندگان ، ابراهیم گفت : ناچار این ها را کسی آفریده ! سپس رو به آسمان و زمین و کوه کرد و گفت : ناچار این ها را هم آفریدگاری است ، آن گاه گفت : آفریدگار همه ی این ها کسی است که مرا آفرید و روزی داد و غذا و آب داد ! چون شب برآمد ستاره و ماه را دید ، گفت : این خدای من است ! چون غروب کردند گفت خدای من کو ؟ چون آفتاب برآمد گفت : خدای من این است که از آن ها بزرگ تر و پر نور تر است !

چون غروب شد خواست نادانیِ بت پرستان را آشکار کند ، به کاهنان گفت من آن چه را شما بزرگ می شمارید بزرگ می شمرم و گفتم خدا این است و چون دچار نقص و نشیب شد خواستم به شما بفهمانم که خدا نقص ندارد و طلوع و غروب و صعود و افول ندارد ! چون او را تهدید کردند گفت : آیا من از این بتـــــان که شما آنها را خدا قرار داده اید بترسم ؟ ولی شما نابینایان و ناشنوایان از خدای بینــــا و شنوا و توانا نمی ترسید ؟ اکنون مرا پاسخ گوئید که کدام از ما در ایمنی و بی بیمی هستیم ؟ در پاسخ همه ناتوان و درماندند !

------------------------------------------------------- 

 (1) برخی مفسران ، آزر را عموی ابراهیم دانسته اند ، ولی در این خصوص چیزی در تاریخ ثبت نشده ، آن چه در تاریخ آمده پــدر ابراهیم تــــارخ بوده نه آزر ،  و آزر پدر تـــارخ بوده نه پدر ابراهیم !

و از طرفی پدر مادر ابراهیم نیز نامش آزر بوده ! ( شاید تارخ که پدر ابراهیم بوده قبل از تولد وی فوت نموده باشد ! ) و  ابراهیــم نزد آزر ، پـدر مادرش زندگی می کرده و از این جهت بعنوان پدر ابراهیم شناخته شده است ، بنابر این در قرآن آزر بعنوان پدر ابـراهیــم ذکر شده است که با این فرض پدر بزرگ مادری او بوده است .



موضوع :