نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (674)                                                            

ســوره 5 : انعـــام ( مکّی ـ 165 آیه دارد ـ جزء هفتم ـ صفحه 128 )  

 

  ( قسمــت بیست و دوّم )


داهیه جان دادن


 

 

 ( جزء هفتــم صفحه 135 ـ آیه 61  )

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ

وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاء أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لاَیُفَرِّطُونَ


تفسیر لفظی :

و اوست که بر بندگانش قاهر [و غالب] است و نگهبانانى بر شما مى‏ فرستد تا هنگامى که

یکى از شما را مرگ فرا رسد فرشتگان ما جانش بستانند در حالى که کوتاهى نمى‏ کنند


تفسیر ادبی و عرفانی :

 

از داهیه های (1) جان دادن یکی آن است که آدمی فرشته ی مرگ را هنگام گرفتن روح خود بیند ،

اگر بنده ی مطیع بود به صورتی نیکو و دل پسند ، وگرنه به صورتی زشت یا وحشتناک !


گویند : حضرت ابراهیم (ع) از ملک موت پرسید : 

می خواهم قیافه ات  را وقتی که جان تبه کاران را می ستانی ببینم !

گفت طاقت نـــــــداری !

گفت بسیار مشتـــــاق آنـــــــم  ! 

ملک موت خویشتن را بدان صورت نمایاند ،

ابراهیم (ع) تا آن قیافه را دید غش کرد و ساعتی بیهوش بیفتاد ،

و چون به هوش آمد و فرشته را به صورت نیکو دید گفت :

ای فرشته ی مرگ ؛ اگر گناهکار تو را در آن صورت ببیند عذاب او تمام است ، ( یعنی این عذاب برای تمام گناهانی که مرتکب شده کافی است ) هم چنان که اگر بنده ی مطیع تو را به این صورت ببیند لذت و راحت تمام کارهای نیکش را می بیند . ( مقصود این است که اگر نبود هیچ پاداشی برای نیکوکاران و هیچ عذابی برای گناهکاران ، همین دیدن ملک موت در موقع گرفتن جان آن ها ، پاداش و عذابی کامل و تمام است ) .


نقـــــل شده :

در روزگار پیشین پادشاهی بود سخت بزرگ و کشور او وسیع ، نعمت وی تمام ، فرمان او روان ، چون او را عمر به آخر رسید ملک موت او را قبض روح کرد و به آسمان رفت ،

فرشتگان از او پرسیدند در این همه جان ستانی تو را بر هیچ کس رحمت آمد ؟ گفت : آری ، زنی آبستن در بیابانی بود ، کودک بنهاد ، در آن حال مرا فرمودند که جان آن مـــادر را بستانم ! جان وی بستدم و آن کودک را در بیابان گذاشتم ! به غریبی آن مادر ، و بر تنهائی و بی کسی آن کودک مرا رحمت آمد !

فرشتگان گفتند : ای فرشته ی مرگ ؛ آن پادشاه را که جان ستاندی همان کودک تنها و بی کس بود که در بیابان گذاشتی !

گفت : جلّ الخالق !


نوشتــــه اند :

حضرت سلیمان (ع) از ملک موت پرسید : چرا میان مردمان عدالت نکنی ؟ یکی را روزگاری فرا گذاری ، و یکی را در جوانی می بری ؟

گفت : کار به دست من نیست ، و بر من جز جان گرفتن فرمان نیست ، صورتی (لیستی) به من می دهند که در آن نام هر کس و روزگار عمرشان و شماره ی نَفَس هاشان و محل جان دادن شان در آن نوشته ، و مرا در آن تصرفی نیست ، و آن صحیفه را شب قدر  هر ســــال به او دهند !


نقـــــل شده :

روزی در محضر حضرت سلیمان (ع)ملک موت نگاهی معنادار به یک نفر انداخت !

آن شخص از این نگاه ترسید و از حضرت سلیمان (ع) پرسید : این کیست که مرا این گونه نگاه می کند ؟

حضرت فرمود : این ملک موت است و می خواهد جانت را بگیرد !

آن شخص گفت : به باد فرمان بده مرا به محلی دور ببرد ،

سلیمان به باد فرمان داد او را در سرزمین هند پیاده نماید ! بالفور دستور انجام شد و آن شخص در سرزمین هند پیاده شد ،

همین که نشست تا آرام بگیرد ملک موت را مقابل خود دید ! ملک موت او را قبض روح کرد و رفت !

وقتی مجدداً به حضور حضرت سلیمان رسید حضرت از ملک موت پرسید : آن نگاه که به آن مرد انداختی چه معنا داشت ؟

ملک گفت : من از حضور وی در این محل تعجب کردم ! چرا که مأمور بودم لحظاتی بعد در سرزمین هند جان وی را بگیرم ! و او آن وقت در اینجا بود که تا هند راهی بسیار دور است! ولی همین که به محل موعود رفتم او را در آنجا دیدم و قبض روح کردم !

--------------------------------------------------------

(1) داهیه : امر عظیم ، مصیبت ، حادثه ، کار سخت و دشوار


السلام علیک یا صاحب الزمان




موضوع :