تفسیر ادبی عرفانی بسم الله الرّحمن الرّحیم (40)

سوره40 : غـافـــر( مؤمن )

بی قــراری دل


بنام خـدائـی که قـدر او بی منتهـا، و صحبت او با دوستـان بی انتهـاء،

در قدر نهـان است و در صنـع آشکار.

بنام او که از مانندگی به کسی یا چیزی دوراست و از اوهام جداست،

 دل را به دوستی و خـرد را به هستـی پیـداست.

بنام او که در صفت او نه چون و چـرا است و در دانائی و بینـائی و شنـوائی بی همتـاست.

الاهی؛ در دل دوستان نور عنـایت پیـداست،

و جانهـا در آرزوی وصــالت حیــران!

چون تــو مولـی کـه راست؟

و چـون تو دوست کجـاست؟

هـرچه دادی نشان آئین فرداست

و آنچه یافتیـم پیغام و خلعت برجاست،

نشانت بی قراری دل و راحت جان است،

و خلعت وصالت در مشاهـده جلال، چه گویم که چون است؟

**************** 

روزی که سراز پــرده بـرون خواهی کـرد      

دانم که زمـانـه را زبـون خـواهـی کـرد!

گر زیب و جمـال از این فـزون خواهی کـرد  

یارب چه جگرهـاست که خـون خواهی کرد



موضوع :