نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید    ( 1218 )                                                               

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 27 : نمــل ( مکّی ـ 93 آیه دارد ـ جزء  نوزدهم ـ صفحه 377 )   

( قسمت هفتـــم )

«( حُسنِ سیـاسـت )»
تصویر مرتبط

 ( جزء نوردهم صفحه 378 آیه 18 )

بسم الله الرحمن الرحیم 

حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَاالنَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ

لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُوَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ

   ترجمه لفظی آیه شریفه :

تا آنگاه که به وادى مورچگان رسیدند مورچه‏ اى [به زبان خویش] گفت

اىمورچگان به خانه ‏هایتان داخل شوید

مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده وندانسته شما را پایمال کنند


 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

چون سلیمان به وادی نمل رسید ؛

باد سخن مورچه را از مسافت دور به گوش وی رسانید ؛

که گفت : ای مورچگان ؛ به جاهای خود درآیید ،

سلیمان را سخن پادشاه مورچگان ،

 و حسن سیاست وی بر رعیت را خوش آمد ؛

آن گاه فرمان داد تا پادشاه مورچگان را به نزد وی آورند ؛

او را دید مانند زاهدان جامه ی سیاه پوشیده ؛

و به سان چاکران ، کمر به میان بسته !

پرسید که آن سخن را از کجا گفتی ؟

و خُرد کردن شما به ما کجا رسیده ،

شما در بیابان و ما در هوا !

و نیز دانسته ای که من پیغمبرم ؟

و با عصمت پیغمبران ،

من هرگز عدل فرو نگذارم ، و بر کسی ستم نکنم !

و لشکریان را نگذارم که شما را بکوبند !

پادشاه موران گفت :

من خود عدل تو را دانسته و شناخته ام ؛

و عذر تو انگیخته ام که گفتم :

وَ هُم لا یَشعُــــــرُونَ

یعنی آنها نمی فهمنــــد !


تصویر مرتبط

 

اما اینکه فرمودی :

کوبیدن در هوا به ما که در زمینیم چون می رسد ؟

منظور من کوبیدن دل بود !

ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو را ببینند ؛

و آرزوی دنیا و نعمت آن کنند !

و از سرِ وقت و زهد خویش بیفتند !

و درویش را آن نیکوتر بوَد که ؛

جاه و جلال توانگران را نبیند !

تا از راه خویش منحرف نشود !

آن گاه سلیمان پرسید :

تو را لشکر چند است ؟

مور گفت : من پادشاه آنان هستم ،

و چهل هزار سرهنگ دارم !

و زیر دست هر سرهنگی چهل هزار یاور است ،

و هر یاوری هزار مور دارد !

سلیمان پرسید :

چرا ایشان را بیرون نیاوری؟

و بر روی زمین نَرَوید ؟

گفت ای سلیمان ؛

ما را مملکت روی زمین می دادند ،

ولی نخواستیم ، و زیرِ زمین را اختیار کردیم !

تا جز خدا کسی حال ما را نداند !

آن گاه گفت : ای سلیمان ؛

از نعمت ها که خداوند به تو داده یکی را بگوی ،

سلیمان گفت :

خداوند باد را مرکب من ساخته !

پادشاه موران گفت : دانی این چه معنی دارد ؟

یعنی هرچه در این دنیا به تو دادیم ،

همچــــــــون بــــــــــــــاد است !

که درآید و نپاید و برَوَد !


خدمت او کن مگر شاهان تو را خدمت کنند


چاکــر او باش تا سلطان تـــو را گردد غلام

 

براهی در، سلیمان دید موری

 

که با پای ملخ میکرد زوری

بزحمت، خویش را هر سو کشیدی

 

وزان بار گران، هر دم خمیدی

ز هر گردی، برون افتادی از راه

 

ز هر بادی، پریدی چون پر کاه

چنان در کار خود، یکرنگ و یکدل

 

که کارآگاه، اندر کار مشکل

چنان بگرفته راه سعی در پیش

 

که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش

نه‌اش پروای از پای اوفتادن

 

نه‌اش سودای کار از دست دادن

بتندی گفت کای مسکین نادان

 

چرائی فارغ از ملک سلیمان

مرا در بارگاه عدل، خوانهاست

 

بهر خوان سعادت، میهمانهاست

بیا زین ره، بقصر پادشاهی

 

بخور در سفره‌ی ما، هر چه خواهی

به خار جهل، پای خویش مخراش

 

براه نیکبختان، آشنا باش

ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام

 

چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام

چرا باید چنین خونابه خوردن

 

تمام عمر خود را بار بردن

رهست اینجا و مردم رهگذارند

 

مبادا بر سرت پائی گذارند

مکش بیهوده این بار گران را

 

میازار از برای جسم، جان را

بگفت از سور، کمتر گوی با مور

 

که موران را، قناعت خوشتر از سور

چو اندر لانه‌ی خود پادشاهند

 

نوال پادشاهان را نخواهند

برو جائیکه جای چاره‌سازیست

 

که ما را از سلیمان، بی نیازیست

نیفتد با کسی ما را سر و کار

 

که خود، هم توشه داریم و هم انبار

بجای گرم خود، هستیم ایمن

 

ز سرمای دی و تاراج بهمن

چو ما، خود خادم خویشیم و مخدوم

 

بحکم کس نمیگردیم محکوم

مرا امید راحتهاست زین رنج

 

من این پای ملخ ندهم بصد گنج

مرا یک دانه‌ی پوسیده خوشتر

 

ز دیهیم و خراج هفت کشور

گرت همواره باید کامکاری

 

ز مور آموز رسم بردباری

مرو راهی که پایت را ببندند

 

مکن کاری که هشیاران بخندند

گه تدبیر، عاقل باش و بینا

 

ره امروز را مسپار فردا

بکوش اندر بهار زندگانی

 

که شد پیرایه‌ی پیری، جوانی

حساب خود، نه کم گیر و نه افزون

 

منه پای از گلیم خویش بیرون

اگر زین شهد، کوته‌داری انگشت

 

نکوبد هیچ دستی بر سرت مشت

چه در کار و چه در کار آزمودن

 

نباید جز بخود، محتاج بودن

هر آن موری که زیر پای زوریست

 

سلیمانیست، کاندر شکل موریست

نتیجه تصویری برای شعر مور و سلیمان



موضوع :