نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید         ( 1173 )                                                      

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 24 : نــور ( مدنی ـ 64 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 350 )


    ( قسمت دهــــم )


مـردان خــدا



 

     ( جزء هیجدهم صفحه 355 آیه 37 )

بسم الله الرحمن الرحیم 

رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ

وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

 

مردانى که نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات به خود مشغول نمى دارد

و از روزى که دلها و دیده ‏ها در آن زیر و رو مى ‏شود مى‏ هراسند


 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

این آیت صفت مردانی است که ؛

کسب ظاهر ، ایشان را از یاد خدا باز ندارد ،

ظاهرشان با مردم و باطنشان در شهودِ اسماء و صفات حق ،

مردانی که ؛ طلب ؛ ایشان را عدیل ،

ذکر خدا ؛ ایشان را دلیل ،

مهر خدا ؛ ایشان را سبیل ،

و دنیا در چشمشان قلیل است !

مردانی که ؛ ذکر خدا ؛ ایشان را شعار ،

مهر خدا ؛ ایشان را دثار ،

درگاه لطف خداوند ؛ ایشان را قرار ،

و همّت شان ؛ منزّه از اغیار ،

جمال فروس اند و زینت دارِ قرار ،

مغبوطِ مهاجر ، و محسودِ انصار ،

و چون همی راه روند ؛

زمین کند به ایشان افتخار !

مردانی که ؛ نه بر سر ؛ تاج و کلاه ،

نه در دل ؛ جز دوستیِ الله ،

نه در کوی دوست ؛ کسی با آنها همراه ،

آنانند نواختگان حضرت رحمن ،

دل شان پیوسته به حقّ نگران ،

نشست شان به خاک ،

خفت شان به مغاک ،

روح شان در عالم افلاک ،

دست شان بالین ،

و خانه شان مسجد است .

فقر و فاقه ؛ ایشان را زیان ندهد ،

به یک اشارت چشم ؛ جهانیان را باران دهند !

و یک نظرِ دلشان ؛ کافران را هزیمت کنند !

و به یک اندوهیدنشان ؛ جبریل را فرا راه کنند !

که ؛ آنان همیشه مورد نظر و منتظر بصرند !


ذوالنون مصری گوید :

زمانی باران نیامد ، و مردم به غایت ، رنجور بودند ؛ و دچار قحط شدند ، گروهی به طلب باران ( نماز استسقاء ) بیرون شدند ، من نیز به موافقت همراهشان شدم ، در راه عارفی را دیدم ، گفتم : خلقی بدین انبوه که بینی گرد آمده و دستهای نیاز به درگاه بی نیاز برداشته ، باشد که تو نیز اشارتی کنی ! همان دم آن مرد سر به آسمان کرد و گفت : خدایا ؛ به حق سخنی که شب گذشته در میان رفت ؛ و به حق رازی که دوشین در میان بود ... هنوز سخن عارف تمام نشده بود که باران باریدن گرفت ! تا بدانی که اشارت دوست نزد دوست عزیز است !

[ سالها پیش (شاید حدود پنجاه سال قبل) ، جمعی از مردم به رسم همیشگی در کنار کوچه نزدیک مسجد محل مان نشسته بودند ؛ شخصی که به ... مؤمن مشهور بود برای انجام فریضه عصر به مسجد رفت ، یکی (شاید به طعنه) به او گفت : مسجد میروی دعا کن باران هم بیاید ! ( آن سال خشکسالی بود و آن ساعت هوا کاملا آفتابی ) مؤمن به مسجد رفت و مردم سرگرم گفتگو ، از هر دری سخنی ، تا این که یک دفعه هوا منقلب شد ! و بارانی شدید باریدن گرفت ! به نحوی که دیگر هیچ کس به فکر آن مؤمن نبود و هرکس جایی برای خیس نشدن می جست ! آن قدر باران بارید که تمام کوچه ها را آب گرفت ! و پس مدتی آرام شد و هوا به حال قبلی برگشت و آفتاب شد ! دقایقی بعد مؤمن از مسجد بیرون آمد ، در حالی که با کوچه ها و زمین خشک رفته بود و اینک همه جا خیس بود ! مؤمن راه خود را گرفت و رفت ! و کسی هم به او توجهی نکرد ! وقتی که رفت یک نفر در میان جمع گفت : مؤمن کار خود را کرد و رفت ! آن گاه همه دریافتند که باریدن باران در آن هوای آفتابی چه حکمت و علت داشت ! ( حقیر از اول تا آخر این جریان در آن جا حضور داشتم و هرگز فراموش نمیکنم) ]


مــردان خـــدا پرده ی پنــــدار دریدند


یعنی همه جا غیر خـــدا هیچ ندیدند


هر دست که دادند از آن دست گرفتند


هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند !



موضوع :