نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 830 )                                                                   

 

 

ســوره 10 : یونُس ( مـکّــی ـ 109 آیه دارد ـ جزء یازدهم ـ صفحه 208 )


  ( قسمــت  سیــزدهـــم )


    یادگار ازلی

 

 

 جزء یازد هــم صفحــه 213 آیه 42 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم  

وَ مِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کَانُواْ لاَ یَعْقِلُونَ


 تفسیـــر لفظـــی :

 

و برخى از آنان کسانى‏اند که به تو گوش فرا مى‏دهند ،

آیا تو کَران را هر چند در نیابند شنوا خواهى کرد ؟




 تفسیر ادبی و عرفانی :  

مستمعـــان ، مختلفنــد ، و درجـــات متفاوت دارند ،

یکی به طبــــع شنیـد و به گوشِ سرخفتــــه بود !

 سمـــاع او را بیـــــدار کــــرد تا از غــــم بیـــاسود !

یکی به حـــال شنیـد و به گوسِ دل آرمیــــــده بود ،

سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم اُنس دمید ،

یکی به حـــــق شنید با نَفسی مرده و دلی تشنه ،

و نَفَسی سوختـــه ، تا به یادگار ازلـی رسیـــــــده ،

و جان به مهــر آسوده ، و سر از محبت پـــر گشته .

 

 

عارفان گویند :

شنیدن ؛ یکی به دل است ،

که آن شنیدن ایمان است ،

دیگری شنیدن به گوش است ،

که نتوان آن را به گوش دل شنوا کرد !

همچنین ؛ دیدنِ به دل با دیدنِ به چشم ، متفاوت است ،

که این کــــــــور است و آن بینــــــــــــا !

چنان که در شنیدن هم ،

این کَـــر است و آن شنــــوا !

که گفتــــــه اند :

مستمع در سماع میان استتــار و تجلّی است ،

استتـــــار ، حقِ مبتدیـــــــــان است ،

و نشانِ نظرِ رحمت در کار مـــــــــردان ،

که از ضعف و عجــــــــز ،

طاقتِ مکاشفتِ سلطانِ حقیقت را ندارند !


 

در خبـــــــــر است که :

عارفی به قومی از عرب فرود آمد ،

جوانی او را مهمانی کرد ،

در میان ناگهان جوان بیفتاد و بیهوش شد ،

عارف از حال وی پرسید ؛

گفتند : دلش به دختـــــر عمش بستــــــه !

و دختر عمّ آویخته او گشتـه ، وی را نمی پذیرد !

در این لحظه که معشوقه به خیمه ی خود می رفت ،

گَـــردِ دامنِ او را در حال رفتن بدبد و غش کرد !

عارف برخاست و به درِ خیمه ی دختر شد ،

 و شفاعت خواست و گفت :

شما به غریبان حرمت می گذارید ،

من آمده ام که شفاعتِ آن جوان کنم ،

که نسبت به او مهربانی و دل داری کنی !

دختــــــــر گفت :

تو مرد ساده دلی هستی !

این جوان که طاقتِ دیدنِ گردِ دامنِ مرا ندارد ؛

چگونه طاقت محبت و نوازش مرا دارد ؟ !


این است که مرید را در پرده ی خودی ،

در پوشش می دارند ؛

تا در سطوت های حقیقت ،

یکباره سوختـــه و گداختــــه نگردد !

چون یک تابش برقِ حقیقت ، 

بیش نبیند که او را در حرکت آرد ،

و نعره زند ! و جامه دِرَد ! و گریــــه کند !

باز چون به محل استقامت رسد ،

و در حقیقتِ افراد ، متمکّن شود ،

نسیمِ قرب ، از افق تجلّی به او دمیدن گیرد ،

و آن حرکات به سکنات بَدَل شود

 

 

ای هم تـو ز تــو حیران ، آخـر چه مثـال است این ؟


ای شمع نکــو رویـــان ، آخـر چه وصال است این ؟


ای چون تـــو به عالم کم ، آخر چه کمال است این ؟


ای شمــــع و چــراغ مــا ، آخر چه جمال است این ؟




موضوع :